وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "تیر 1397"

خودمان را حل کنیم، مشکلات حل می‌شوند

از قبل بهم گفته بود مشکل دارد و برایش دعا کنم. نپرسیدم چه مشکلی دارد. دوست نداشتم فکر کند دارم توی زندگی‌اش سرک می‌کشم. وقتی صحبت می‌کردیم بغضش ترکید. گریه کرد. گفت: «تو این مدت کمی که باهات آشنا شدم، نمی‌دونم چرا دلم می‌خواد مشکلم رو بهت بگم. ولی دلم… بیشتر »

شاهد عینی، ساکن طبقه دوم

صدای ترمز توی اتاق پیچید. منتظر صدای برخورد بودم. صدای برخورد هم آمد. فقط چند ثانیه طول کشید. به هوا پریدم و رفتم کنار پنجره روی کرسی همیشگی. پنجره اتاقم پل ارتباطی ما با بیرون است‌. مامان، بابا و داداش که به اتاقم می‌آیند حواس‌شان به من نیست. راسته‌ی… بیشتر »

روز گفت و گو تعامل سازنده با دنیا

سال گذشته رئیس جمهور ۲۳ تیرماه را «روز گفت و گو تعامل سازنده با دنیا» نام نهاد. منظور از دنیا کدام کشورها هستند؟ کشورهای مسلمان یا کشورهای مستکبر؟ تعامل سازنده با دوست و دشمن چگونه است؟ با دشمن می‌توان تعامل سازنده داشت؟ آیا تعریف ما از سازنده بودن همان… بیشتر »

کتاب «آفتاب در حجاب» نوشته سید مهدی شجاعی

کافی است چند کتاب از سید مهدی شجاعی بخوانی تا نثر روانش را بشناسی. «آفتاب در حجاب» کتابی است دلنشین در وصف حضرت زینب. از زمان کودکی تا کربلا و حوادث پس از آن. اولین کتاب زیبایی است که بر مستندات تاریخی و با یک شیوه‌ی دلنشین وقایع زندگانی حضرت زینب را را… بیشتر »

توصیه‌های خاله خانباجی

معمولا هر دختری یک مشاور اعظم به اسم خاله خانباجی دارد. خاله خانباجی، گاهی عمه است، گاهی خاله، گاهی زن همسایه، گاهی یک دوست باتجربه و شاید هم یک فامیل دور. با دخترخاله‌ها دور خاله خانباجی نشستیم. از تجربیاتش برایمان حرف زد. از دوران نامزدی، عروسی و… بیشتر »

وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ

«قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ» «می‌فرمایند: آن گونه که آیات من برای تو آمد، و تو آنها را فراموش کردی؛ امروز نیز تو فراموش خواهی شد» [طه / ۱۲۶] آیاتی را که در طول روز سر راهم قرار می‌دادی، با اینکه… بیشتر »

زائران بیست و نه هزار تومانی امام رضا

بچه‌هایم نمونه بودند. عکس‌شان و ایده‌هایی که برایشان اجرا کرده بودم تو نشریه چاپ شد. ایده‌ها از خودم نبود. از دوستم وام گرفته بودم. برای مشهد بچه‌ها نمی‌توانستند هزینه بدهند. چقدر هزینه بود؟ ۱۳۰ هزار تومان. بهشان کمی تخفیف داده بودند. بهشان پول قرض دادم… بیشتر »

آب نمک بدم بخوری؟

به مامان گفتم: «مامان من اگه شوری بخورم خوب میشم. برام سیب‌زمینی آبپز کن نمکش بزنم» گفت: «می‌خوای برات آب نمک درست کنم بدم بخوری؟» بیشتر »

یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی

«یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمی» «پروردگارا بر ناتوانی جسمم و نازکی پوستم و نرمی استخوانم رحم کن» خدایا! چه می‌دانستم این فراز اینقدر دردناک است. مصیبت این دنیا اینقدر سنگین است، در آخرت چگونه‌ام؟! من از خود… بیشتر »

چی شد طلبه شدم؟

پیش دانشگاهی‌ام تمام شد. کل تابستان به عروسی و عروسی رفتن گذشت تا رسید به شهریور ماه که ماه رمضان شروع شد. روز اول عروسی بودم. از روز دوم تصمیم گرفتم کل ماه رمضان را روزه بگیرم و حجابم را حفظ کنم. هر شب برنامه «این شب‌ها» را نگاه می‌کردم و معنویت زیر… بیشتر »

خون مردم را توی شیشه کردن، شجاعت می‌خواهد

داشتم توییت‌های رئیس جمهور را می‌خواندم یاد این حرف مجتبی افتادم. می‌گفت: «اینکه آدم بخواد یک سری چیزا رو کنار بذاره، شجاعت می‌خواد. طرف اومده طلبه شده ولی بعد نظرش عوض شده؛ شجاعت نداره طلبگی رو کنار بذاره. به یه چیزایی وابسته می‌شیم ولی بعدا جرأت… بیشتر »

گزارشی از همایش «بازآفرینی محتوای دینی در فضای مجازی»

گوشی‌ام زنگ خورد. پیک شادی خبر داد که در دومین فراخوان بازآفرینی محتوای دینی، شایسته تقدیر شدم. دل توی دلم نبود که ۱۷ اسفند برسد، بروم یزد و در دومین همایش بازآفرینی محتوای دینی که اختتامیه این فراخوان بود شرکت کنم. به اتفاق دو دوست دیگرم یک روز زودتر… بیشتر »

کوه که باشی، سنگ‌ریزه گم می‌شود

«ای بابا! چتونه شماها؟ چرا زودی ناراحت میشین؟ ببینین! همیشه سعی کنین مثل یه کوه باشین؛ وقتی کسی یه سنگ‌ریزه به طرف کوه پرت می‌کنه چه اتفاقی میفته؟ هیچی. هیچی نمیشه. اون سنگ‌ریزه گم میشه و اون کوه همچنان پابرجاست. برعکس یکی میاد یه سنگ‌ریزه به سمت یه… بیشتر »

«بفرمایید! مرضیه خانم انگور دوست داشت»

سیب، انگور، خیار و چند میوه‌ی دیگر توی دیس چیده بودند. برادرش جلوی ما گرفت. تشکر کردیم و برنداشتیم. بغض‌مان را خورده و سیر بودیم. دست و دلمان به سمت چیزی نمی‌رفت. بهمان گفت: «مرضیه خانم انگور دوست داشت، بردارید لطفا». یک سیب برداشتم و بعد پشیمان شدم.… بیشتر »

یکی از میان ما رفت

روزی که همه جمع شدیم تا برایش دعا کنیم، حالمان خیلی خراب بود. از خنده و گپ و گفت‌های همیشگی هیچ خبری نبود. اگر چه تا مرضیه نفس می‌کشید به رحمت خدا امیدوار بودیم، ولی همه عزا گرفته بودیم. آخر مجلس به زور لبخند روی لب‌هایمان نشاندیم و ‌گفتیم: «ایشالا به… بیشتر »