روزی که همه جمع شدیم تا برایش دعا کنیم، حالمان خیلی خراب بود. از خنده و گپ و گفتهای همیشگی هیچ خبری نبود. اگر چه تا مرضیه نفس میکشید به رحمت خدا امیدوار بودیم، ولی همه عزا گرفته بودیم. آخر مجلس به زور لبخند روی لبهایمان نشاندیم و گفتیم: «ایشالا به زودیِ زود خونه مرضیه جمع میشیم». به خودمان دلخوشی میدادیم. نمیدانم ته دل دوستانم چه خبر بود. من بین برزخ بودم. سرگردان بین امید به خدا و ناامیدی پزشکانش.
وقتی همدلی و همراهی دوستانم را بعد از پست قبل دیدم که همه دست به دعا شدند، فقط منتظر بودم از خبر سلامتی مرضیه بنویسم و از روزی که خانهاش جمع میشویم. دیروز عصر دوستِ پیگیر همیشگیمان پیامک زد. یکه خوردم. «وای یا خدا». فقط یک جمله نوشته بود، «اِنّا للهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ». حالا لپ تاپ باز میکنم و به عکس مرضیه زل میزنم؛ به خندههایش، به نگاهش و به همهی آرزوهای ناکامش.
وقتی عزیزی، دوستی، مُحبی از دنیا میرود، میگویند: «به رحمت خدا رفت». ما با نظر رحمت خدا به دنیا میآییم و با همان نظر رحمت خدا از دنیا میرویم. فقط از خداوند برای خانواده مرضیه به خصوص پدر، مادر و همسرش طلب صبر میکنم. اگر چه پسرِ مرضیه لذت مهر مادری را نمیچشد، امیدوارم که در دنیا و آخرت از مهر و محبت خداوند سیراب شود و آینده روشنی داشته باشد.
«دوست عزیزم روحت شاد و یادت گرامی. حلالم کن. از احوالت غافل بودم و روزهای آخر عمرت فهمیدم با چه سختیای داری نفس میکشی»

تسلیت میگم.خدا به شما و خوانوادهشون صبر بده…
روحشون شاد

پاسخ:
خیلی ممنون، الهی آمین
فرم در حال بارگذاری ...
پاسخ:
خیلی ممنون. خدا به خانوادهش صبر بده.