وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "آبان 1396"

زیر سایه‌ی درخت بلوط

خانه‌ی آنها بالای جاده بود و خانه‌ ما پایین جاده. یا تو کپر حیاط ما بازی می‌کردیم یا زیر سایه‌ی درخت بلوطی که وسط حیات آنها بود. سنگ‌هایی را کنار هم می‌چیدیم که محدوده‌ی خانه‌مان را نشان می‌داد. بعد می‌رفتیم سراغ سنگ‌هایی که شکل عروسک بودند. حوله… بیشتر »

طاقچه‌ی گوشی

مطالعه با گوشی برایم راحت‌تر است. قبل خواب، پای تلوزیون، تو اتوبوس، تو صف انتظار و… سرم را می‌کنم تو گوشی و کتاب می‌خوانم. حتما همه تجربه کردید مواقعی که می‌خوابید، دو پایتان را به دیوار می‌زنید، کتاب را بالای صورتتان می‌گیرید، چشم‌هایتان روی هم… بیشتر »

تعبیر وارونه یک رویا

به خاطر آن جوان اصفهانی دائم منتظر بودم از پشت بام‌ یکی از مغازه‌های خیابان‌های کربلا، یک تیراندازی وسط پیشانی‌ام را نشانه برود. ترور همانا و جان به جان آفرین تسلیم کردن هم همان. به آمنه و راضیه هم گفتم که اگر روزی پایم به سنگی خورد و افتادم زمین،… بیشتر »

همه با هم

تا می‌آیم از حس و حال کربلا بنویسم و آنچه دیدم، دستم به نوشتن نمی‌رود. چطور می‌توان از چیزی نوشت که درک نمی‌شود مگر اینکه از نزدیک حضور داشته باشی و ببینی! بچه‌ای که اگر در خیابان چند قدم راه برود خسته می‌شود و نمی‌آید مگر اینکه او را بغل کرد، حالا از… بیشتر »

مکاشفات یک مسافر

​دیدید وقتی کسی از دنیا می‌رود اطرافیان می‌گویند: «آخی چقدر این اواخر اخلاق و رفتارش عوض شده بود. اصلا انگار بهش الهام شده بود که رفتنی است».  حالا شده حکایت من. خودم حس می‌کنم این اواخر اخلاق و رفتارم عوض شده است. همه‌ش حرف از رفتن می‌زنم. به دوستم… بیشتر »

با کاروان

تک تک از محله‌ها حرکت کردند. توشه راهشان بیش از یک کوله پشتی نبود. وقتی همه رسیدند کاروان به راه افتاد. در مقطعی از تاریخ به مرد سالخورده‌ای رسیدند که او را پیر جماران می‌گفتند. از پیر جماران پرسیدند: «ما عازم بیت المقدس هستیم از کدام مسیر برویم؟» پیر… بیشتر »