وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "مهر 1396"

کرکره‌های دم صبح

​دروازه کازرون همیشه برایم جالب است. محله‌ای است قدیمی، شلوغ، پر از آدم‌های مختلف، فروشنده‌های مختلف و حتی صداهای مختلف. هر روز صبح آفتاب نزده کامیون‌های ماهی جلوی ماهی فروشی‌ها پارک‌اند و دارند بارشان را تخلیه می‌کنند. روی سبد ماهی‌ها پر از یخ‌های خرد… بیشتر »

«قصه‌های من و اُو جیجَه»

البته باید جوجه‌اش محلی باشد. غذای اعیانی ماست. برای مهمان مهم و عزیز «او جیجَه» می‌پزیم. این یعنی اینکه خیلی تحویلش گرفتیم. برای کسی که مریض شده هم همینطور. چون باید تقویت بشود. «اُو» همان آب است، منتهی به لهجه لری. مثلا به جای آب گوشت می‌گوییم: «اُو… بیشتر »

نشان کرده ملامصطفی

از بچگی عاشق لباس محلی بودم. دامن پر چینِ زٙر زٙری لری با نوارهایی که روی لبه‌اش دوخته می‌شد. روسری تور پولکی می‌پوشیدم و رویش چارقد می‌بستم. زیر نور خورشید پولک‌ها روی سرم برق می‌زدند. انگار ستاره‌های شب را روی سرم چسبانده بودند. یک دختر فسقلی پنج ساله… بیشتر »

دعا با طعم دخترم

کتاب دعا دستم بود. داشتم دعا می‌خواندم. دلم پر بود و هزار جور گله و شکایت داشتم که تا آخر دعا باید به خدا می‌گفتم. خانمی آمد کنارم نشست. دختر چند ماهه‌ش را زمین گذاشت و خودش ایستاد به نماز. دختری تپلی با لباس صورتی. سرش مو نداشت. مادرش یک تل صورتی زده… بیشتر »

سایه‌های مجازی

بعد از چند ماه وارد فیسبوک شدم. بلد نبودم باهاش کار کنم. فقط اکانت داشتم. پستی ارسال کردم‌. نوشتم «اینجا چه جوریه؟». برایم نوشت «اگه توقعت در حد مجازی باشه خوبه ولی اگه فراتر رفت مثه جهنمه». نوشتم «منظورم فضاش نیست، کار کردن باهاش منظورمه». نوشت «دو روز… بیشتر »

روی دنده مهربانی

«سه راه؟» به تاکسی گفتم بعد سوار شدم. دست بردم تو کیفم یک هزار تومانی درآوردم، و تعارف کردم. کرایه‌ام پانصد تومان می‌شد. راننده کمی تأمل کرد. هزارتومان را پس داد. گفت پول خرد ندارد. پول را گرفتم. کمی که جلوتر رفتیم به خودم گفتم: «به جای اینکه راننده از… بیشتر »

سر صحبت

​همیشه یکی از سخت‌ترین کارها باز کردن سر صحبت بوده و هست. لااقل برای من اینطور است. مدرسه که می‌رفتیم خوبیش به این بود که موقع رفتن به دفتر یا جاهای خاص و حساس، یک دوستی را همراه خود می‌بردیم. می‌گفتیم: «من در می‌زنم، تو بگو یا تو در بزن تا من بگویم».… بیشتر »