برای بازیگری قبول شدم. در یک فیلمی به اسم «زندگی» ایفای نقش کردم. هر دو ما قهرمان و نقش اول «زندگی» بودیم. اما او فردی بود که زیاد دروغ می گفت، حتی در «زندگی». حالا من باید آنقدر خوب بازی کنم که کاستی های نقش او به چشم نیاید تا «زندگی» به آخر برسد. اگر این کار را نکنم «زندگی» ناکام خواهد بود و من هم دیگر قهرمان این فیلم نخواهم بود.
اولین کتابی که از جلال آل احمد خواندم خسی در میقات بود. بعضی از پاراگرافهایش خیلی عالی و ناب بود. باب بی انصافیهای این روزها تو کوچه و بازار. حالا مدیر مدرسه را شروع کردم. هشتاد صفحه را خواندم. صد و خوردهای صفحه باقی مانده. یک بچه را گفته بود شبیه گربه است. در صفحات اخیر یک جوانک را گفته بود شبیه میمون است. فکر کنم از فردا که در خیابان قدم بزنم، هی به آدمها نگاه کنم ببینم به کدام حیوان شباهت دارند. پس اگر در نوشتههایم دیدید، شماتت نکنید. افرادی را میشناسم که اگر بخواهم ازشان چیزی بنویسم باید بگویم بلا نسبت فلان حیوان. واقعا دور از شأن حیوان است که این آدمها را به آن تشبیه کرد. نه به خاطر ظاهر، یک عدهای خویشان از خوک هم بدتر است.
نیامدم که از «بل هم اضل» چیزی بنویسم. فقط آمدم بگوییم دارم مدیر مدرسه میخوانم تا در آیندههای دور اگر به اینجا سری زدم بدانم روزهایم را چگونه گذراندم.
خسته و کوفته با زهرا آمدیم. من که حسابی کمرم درد گرفته بود. وقتی رسیدم خانه از بازو تا ساعدم درد میکرد. از بسکه تی کشیدیم. تو راه، سفرنامه نیمروزی مشهد را برای زهرا تعریف کردم. ساعت چند رسیدم. کی بود و کی نبود. زهرا گفت «تجربه خوبیه. آدم وقتی تنهایی میره جایی و میاد بزرگ میشه». گفتم «من تا الان همهی سفرهام تنها بودم. البته هر چند همیشه از طرف یک ارگانی رفتم و دوستانم باهام بودن و این اولین باری بود که تنهای تنهای تنها رفتم. ولی من از سوم راهنمایی از خانوادهام جدا شدم. برای همین زود مستقل و بزرگ شدم و از تنهایی نمیترسم». گفت «خب پس یه راه دیگه برای بزرگ شدنت پیدا کن». گفتم «فقط یه راه میمونه اینکه تنهایی برم خارج». گفت «آره خوبه. مخصوصا اگه بری آمریکا».
هر چند تا شب قبل از مشهد داشتم از دلشوره میمردم. اما بعدش یاد گرفتم که هیچ وقت به خودم سخت نگیرم. برای به ثمر رساندن کارها تلاش کنم. اگر به ثمر نرسید غصه نخورم. گفتگوی با زهرا خوب بود. طی خیلی از کارها، سختی کشیدنها و چیزهای دیگر بزرگ شدن خودم را دیدهام. اما هیچ وقت به این فکر نکردم که باید در اندیشهی بزرگ کردن خودم باشم.
کلی برای دیگران سوال شده که یعنی چی؟ ازم میپرسند اسم پدرت سیناست؟ نکند دوست داری اسم شوهرت سینا باشد و اسم دخترت روشنک؟ منظورت از روشنک، روشنگری است؟ منظور از دراندیشهی پرواز شهادت است؟ پرواز علمی است؟ شوهر کردن است؟ بقیهاش یادم نمیآید. اینها تفسیر و سوالهایی است که تا الان شنیدهام.
بعضیها «روشنکی» «روشنک پروازی» «روشنای کوچک سینا» و… خطابم کردهاند. گاهی خودم «روشنکو» خودم را صدا میزنم. استاد موسوی تفسیر قشنگی برایم نوشت، «مهم نبود که از غرب بود یا شرق. اما زمینی بود، که عشق آسمان را داشت. اما نه تنهایی، که مؤمن هر چی برای خود می پسندد، برای دیگران هم کنار می گذارد! و اینگونه شد که روشنک نوشت، تا با همه رهسپار طور معرفت سینا گردند!».
قبلا جایی یک پستی در مورد وجه تسمیهاش نوشتم. ولی بعدا پاکش کردم تا همچنان مثل یک معما باقی بماند. خودم علاوه بر آن معنی، کلی تفسیر ازش کردم. به نوعی هویت و شناسنامهام خلاصه شده است در این یک جمله. چیزی شبیه «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی». حتی حدیثِ «روشنک بنت سینا در اندیشهی پروازم» را هم پیدا کردم. حدیثی که با توجه به تفسیر خودم بر این جمله منطبق هست.
خیلی مشتاق هستم ببینم شما چه تفسیر و برداشتی از آن دارید! برایم بفرستید! اگر قابل دانستید.
مطالبات مردم از دولت و اعتراضشان نسبت به گرانیها عمومی شده است. قبلا هم معترض بودند. ولی نه دولت صدایشان را شنید و نه مجلس. حالا دارند مطالبات خود را راهی خیابان میکنند شاید همانهایی که از کف این خیابانها رأی جمع کردند، پنبهها را از گوششان بیرون بیاورند.
این وسط هر چه میخواهم دلیل موجهی برای سکوت نمایندگان مجلس بیاورم، نمیشود. اینها قرار شد به مجلس بروند و به جای ما حرف بزنند. به جای ما اعتراض کنند. به جای ما از دولت مطالبه کنند.
دولت به ما وعده داد. برنامه اقتصادی بلند مدت و کوتاه مدت داشت. روی هوا و بدون برنامه که روی کار نیامد. برنامههای کارشناسی شدهی اقتصادیاش را با نشان دادن «کلید» رونمایی کرد. اسم خودش را دولت «تدبیر و امید» گذاشت. حالا نمایندگان مجلس باید از دولت توضیح بخواهند.جای این اعتراضات مردمی در مجلس بود نه در خیابان.
جا داشت مردم جلوی در مجلس بست مینشستند، تا نمایندگان رئیس جمهور را فرا بخواند که پاسخگوی مجلس و مردم باشد.
ولی این روزها نه رئیس جمهور آفتابی میشود و نه نمایندگان مجلس. اینها هستند که قوانین را وضع و اجرا میکنند. اگر نمیتوانند حلال مشکلات باشند باید قبل از انتخابات صادقانه به ملت میگفتند. چرا نگفتند؟ چرا پاسخگو نیستند؟ کجاست تخصص و شایسته سالاریشان؟ اقدام و عمل دولت کجاست؟ کجا هستند آن وزرای متخصص و با تجربه؟