وبلاگ

توضیح وبلاگ من

در اندیشه بزرگ شدن

 
تاریخ: 12-10-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

خسته و کوفته با زهرا آمدیم. من که حسابی کمرم درد گرفته بود. وقتی رسیدم خانه از بازو تا ساعدم درد می‌کرد. از بسکه تی کشیدیم. تو راه، سفرنامه نیمروزی مشهد را برای زهرا تعریف کردم. ساعت چند رسیدم. کی بود و کی‌ نبود. زهرا گفت «تجربه خوبیه. آدم وقتی تنهایی میره جایی و میاد بزرگ میشه». گفتم «من تا الان همه‌ی سفرهام تنها بودم. البته هر چند همیشه از طرف یک ارگانی رفتم و دوستانم باهام بودن و این اولین باری بود که تنهای تنهای تنها رفتم. ولی من از سوم راهنمایی از خانواده‌ام جدا شدم. برای همین زود مستقل و بزرگ شدم و از تنهایی نمی‌ترسم». گفت «خب پس یه راه دیگه برای بزرگ شدنت پیدا کن». گفتم «فقط یه راه میمونه اینکه تنهایی برم خارج». گفت «آره خوبه. مخصوصا اگه بری آمریکا».

هر چند تا شب قبل از مشهد داشتم از دلشوره می‌مردم. اما بعدش یاد گرفتم که هیچ وقت به خودم سخت نگیرم. برای به ثمر رساندن کارها تلاش کنم. اگر به ثمر نرسید غصه نخورم. گفتگوی با زهرا خوب بود. طی خیلی از کارها، سختی کشیدن‌ها و چیزهای دیگر بزرگ شدن خودم را دیده‌ام. اما هیچ وقت به این فکر نکردم که باید در اندیشه‌ی بزرگ کردن خودم باشم. 


فرم در حال بارگذاری ...

« کتاب «مدیر مدرسه»، نوشته جلال آل‌احمدمن روشنک بنت سینا در اندیشه‌ی پروازم »