تا میآیم از حس و حال کربلا بنویسم و آنچه دیدم، دستم به نوشتن نمیرود. چطور میتوان از چیزی نوشت که درک نمیشود مگر اینکه از نزدیک حضور داشته باشی و ببینی!
بچهای که اگر در خیابان چند قدم راه برود خسته میشود و نمیآید مگر اینکه او را بغل کرد، حالا از اول تا آخر راه را پیاده میآید و دم نمیزند. پیرمرد و پیرزنی که در خانه نا ندارند بلند بشوند و از پا درد و کمردرد مینالند، همپای جوانان قدم به قدم راه میروند. از همه قشری را میبینی، حتی افراد معلول و زن باردار. از همهی شهرها و کشورها. انگار همه با هم آشنا هستند و سالهای سال همدیگر را میشناسند که با محبت با هم برخورد میکنند. بدون اینکه به رنگ پوستت توجه کنند یا بپرسند اهل کجایی و از کجا آمدهای!
سه کلمه چشمم را گرفت. تا عمق تک تک سلولهایم نفوذ کرد و به جان و دلم نشست. جملهای که نیاز به هیچ شرح و پینوشتی ندارد. جامع همهی جوابها است. «حب الحسین یجمعنا».
حالا با دیدن این گردهمایی میلیونی که همه با هم و برای یک هدف مشترک پیش میروند، تصور امام زمان و یارانش در دوران ظهور برایم چندان سخت نیست. آن روز روزی است که باید نوشت: «حب المهدی یجمعنا».
فرم در حال بارگذاری ...