وبلاگ

توضیح وبلاگ من

زیر سایه‌ی درخت بلوط

 
تاریخ: 26-08-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

خانه‌ی آنها بالای جاده بود و خانه‌ ما پایین جاده. یا تو کپر حیاط ما بازی می‌کردیم یا زیر سایه‌ی درخت بلوطی که وسط حیات آنها بود. سنگ‌هایی را کنار هم می‌چیدیم که محدوده‌ی خانه‌مان را نشان می‌داد. بعد می‌رفتیم سراغ سنگ‌هایی که شکل عروسک بودند. حوله پیچ‌شان می‌کردیم. نه حکم سنگ را برایمان داشتند و نه عروسک. بچه‌هایمان بودند که تازه به دنیا آورده بودیم‌شان. من در خانه‌ی خودم بچه‌ی قنداق شده‌ام را شیر می‌دادم، فاطمه در خانه‌ی خودش. وقتی بچه‌هایمان را می‌خواباندیم، سراغ آشپزخانه می‌رفتیم. داشت ظهر می‌شد و هنوز برای شوهرانمان غذا آماده نکرده‌ بودیم. حوصله نداشتم پای گاز بایستم. ‌رفتم درِ فرضی خانه‌ی فاطمه را ‌کوبیدم. با هم کلی درد و دل کردیم. «بچه‌ام اصلا آروم و قرار نداره. نمیدونم دلش درد می‌کنه یا گوشش. یه ریز گریه می‌کنه. به زور خوابوندمش. ناهارم درست نکردم. تو ناهار چی داری؟» وقتی حرفی برای گفتن نداشتیم، می‌آمدم و غذایی آماده می‌کردم. شوهرم دیر کرده بود. ولی از بسکه خسته بودم، با چشم انتظاری خوابم برده بود. با صدای در بیدار شدم. خودش بود. زبان بسته کارش زیاد بود.

من و فاطمه در هفت هشت سالگی شوهر کردیم و بچه به دنیا آوردیم. ما دو تا هنوز زنده‌ایم. ولی شوهر و بچه‌هایمان هفت کفن در قبرستان خاطراتمان پوسانده‌اند.

کلیدواژه ها: کودکی
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ [عضو] 
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ

اووهههه قالب جدید مبارک خیلی قشنگه. چه زیبا نوشته بودی

1396/08/27 @ 14:40
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 
5 stars

پاسخ:

سلام مهتاجان، خیلی ممنون که سر می‌زنی، می‌خونی، نظر میدی…

ایشالا از این قالبا روزی شما باشه :)))

1396/08/27 @ 14:42


فرم در حال بارگذاری ...

« کدام فصل را خوانده‌ای؟طاقچه‌ی گوشی »