چند روز بود سرما خورده بودم. هیچ وقت دکتر نمیرفتم. دو سه روزه خوب میشدم. آن دفعه به خاطر امتحانات پیش رو رفتم دکتر. سرماخوردگیام طولانیتر شد. از چشم شربت دیفن هیدرامین میدیدم. روز به روز بدتر میشدم. نصف شبها رگباری سرفه میکردم. نفس کشیدنم کار حضرت فیل بود. هر چه خوره بودم بالا میآوردم. از شبهای بعد جرأت غذا خوردن و خوابیدن نداشتم. مامان سریع میآمد بالای سرم. از خفه شدن نمیترسیدم. دلم برای مامان میسوخت که میترسید نتوانم نفس بکشم و ناکام از دنیا بروم. زن همسایه یک دکتری را بهم معرفی کرد. گفت: «هیچ دکتری بهتر از دکتر مرتضوی نیست. دستش شفاست. از بیمار پول نمیگیره. یه پاکت بهت میده، هر چه در توانت بود پول بذاری توش. بازش هم نمیکنه که کی چقدر داده». با مامان رفتیم پیش دکتر مرتضوی. منشی یک پاکت بهمان داد. من فقط کنجکاو بودم خود دکتر را ببینم. پول را گذاشتیم داخلش رفتیم تو اتاق. دکتر پاکت را گرفت و گذاشت تو کشوی میزش قاطی بقیه پاکتها. بازش نکرد که ببیند اصلا پولی گذاشتهایم یا نه. خیلی معمولی بود. لاغر اندام، سبیلو، با موهای جو گندمی. معاینه کرد و گفت باید عکس بگیرم. وقتی عکس گرفتم و بردم، معلوم شد برنشیت گرفتهام. یک هفتهای دارو خوردم و آمپول زدم و خوب شدم. تو آن یک هفته دوستم میگفت: «به به! عجب مریضی باکلاسی، پادشاه عربستان به خاطر برونشیت مرد». حالا واقعا به خاطر برونشیت مرده یا نه را نمیدانم. نزدیکان که ید طولانی در مرغداری دارند مسخره میکردند. میگفتند: «روشنک مریضی مرغا رو گرفته». حالا تو بیا به اینها حالی کن که «بابا این برونشیت اون برنشیت نیست».
هشت سال است که از دکتر مرتضوی خبر ندارم. نمیدانم مطبش همان جا هست یا نه! البته بیشتر دوست دارم #دکتر_پاکتی صدایش بزنم. بر عکس یک عدهی دیگر که بهشان میگویم #تاجران_سفید_پوش.
سلام
وبلاگ خوبی دارید لطفا به وبلاگ ماهم سربزنید ومارااز نظرات خوب خودبهره مند کنید.
http://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
عجب دکتر پاکتی خوبی
ماهم یه دکتر داریم از کسی زیاد پول نمی گیره
نرخ بیمه و غیر بیمه نداره براش
ولی متاسفانه تهمت هیچی سرش نمیشه بهش میزنن
فرم در حال بارگذاری ...