وبلاگ

توضیح وبلاگ من

مقدمه برای یه کار جهادی

 
تاریخ: 25-11-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

پریشب که آمدم شیراز، قصدم این بود جل و پلاسم را جمع کنم برگردم روستا. تو این یک هفته خیلی آرامش داشتم. گفتم می‌روم پیش پدر بزرگ و مادربزرگ تا عید شاید هم تا اردیبهشت می‌مانم و برای ارشد بکوب درس می‌خوانم. پایم به شیراز نرسید همه چیز برای یک مأموریت جور شد. تو راه برای فردا قرار گذاشتم. مانده‌ام چکار کنم. خدایا تو چه چیزی برایم صلاح می‌دانی؟ در مسیر هستم؟ دارم درست می‌روم؟

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: . . . ماریا . . . [عضو] 

کاش منم جایی برای فرار داشتم.

1396/11/27 @ 00:02
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 
5 stars

پاسخ:

فرار به نظرم جز برنامه‌هایی هست که سالی دو سه بار واجب میشه.

1396/11/28 @ 01:54


فرم در حال بارگذاری ...

« پاکتی برای منکلافه »