وبلاگ

توضیح وبلاگ من

درد احبا نمی‌برم به اطبا

 
تاریخ: 22-03-97
نویسنده: روشنک بنت سینا

یک

آن شب برای استاد سرتاپا گوش شده بودم. استاد آن طرف گوشی و من این طرف، در این مجازآباد چت می‌کردیم. منم که دلی پر خون داشتم. نوشتم «استاد بیاین با هم بریم خارج». نوشت «حاضرم شیعه‌ی علی دلم رو بشکونه ولی دشمن بهم لبخند نزنه». هنگ کردم و چیزی ننوشتم. فرکانس جمله‌اش از معرفت من بالاتر بود و نیاز داشت گیرنده‌ام را دست‌کاری کنم.

دو

درد ما که به قول مامان «استخوان سر تا ناخن پای آدم را به چِرت می‌نشاند»، همین مراکز و نهادها و موسسه‌های مثلا دینی خودمان هستند و آدم‌هایی که پشت میزِ حقیقی یا فرضی می‌نشینند و آیه «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ» را با صوتی دلنشین در گوشمان زمزمه می‌کنند (البته نه همه‌شان). بلکه آنهایی که اعتقاد منِ جوان، ایمان منِ جوان و همت منِ جوان را با چرخاندن هر دور تسبیح به بیگاری می‌گیرد و اسمش را می‌گذارد کار برای رضای خدا. فرقی هم بین مرد محاسن دار و خانم محجبه‌اش نیست (البته نه همه‌شان). همان‌هایی که از بیکاری و انقلابی بودن من سوء استفاده می‌کنند و برای خود اعتبار می‌تراشند.

سه

به دوستمان سفارش کار داده بود، ولی بدون دستمزد. توی این درد و دل کردن‌ها، دوست دیگرمان نوشت: «می‌خواستی بهش بگی، حقوق ماهانه‌ات رو بده به من، منم دغدغه‌هایم را می‌دهم به تو. بعد با زن و بچه‌ات بشین دغدغه‌های من را بخور، منم با زن و بچه‌ام می‌نشینم نون حقوق تو را می‌خورم». یک نفر دیگر را لازم داشتیم که این وسط بنویسد «می‌خواستی بهش بگی تو که پول نداری، مگه مرض داری سفارش کار میدی. گل بگیر در اون مؤسسه‌ات رو. بی‌دین‌های مدرنیته! آدم که خر نیست نفهمد پول دارید یا ندارید.»

چهار

به تمام قطره‌های اشکم و لحظه‌هایی که فکرم مشغول بود و خوابم نبرد، سوگند یاد می‌کنم که احتمال دارد در آینده از رژیم غاصب اسرائیل بگذرم، ولی امکان ندارد از این بی‌دین‌های مدرنیته و اینهایی که وصف جمال نورانی‌شان شد، بگذرم. همانهایی که ماه به ماه حقوق‌شان عقب و جلو نمی‌شود و انتظار دارند امثالِ من نان دغدغه‌های دینی‌شان را بخورند و اجر و پاداش اخروی‌شان را با پول‌های کثیف و عنوان‌های کثیف دنیوی معاوضه نکنند. همان‌هایی که انتظار دارند جوان مؤمن انقلابی به دنبال خلأها بدوند و زخم‌های جامعه را مرهم نهند و روحیه‌ی جهادی و انقلابی خود را به کمال برسانند با جان و مال و اهلش.

پنج

برای پنج‌ش خواستم فلسفه‌ی دیگری بهم ببافم و در آخر با همان جمله‌ی استاد که نوشت «حاضرم شیعه‌ی علی دلم رو بشکونه ولی دشمن بهم لبخند نزنه» به پایان برسانم. ولی درد‌های به دیوار آویخته‌ی بطن چپ و راست قلبم و حرف‌های کلیشه‌شان که تیشه به ریشه‌ی ایمان و همتم می‌زنند، نزدیک است که از دماغم بیرون بزند. همه را واگذار می‌کنم به جدِ رهبرم که هر روز سعی می‌کنند ایمان و امیدواری را به رگ‌های من و امثال من تزریق کنند. ولی کاش می‌توانستند فهم و شعور را به رگ‌های افراد مذکور  هم تزریق کنند. پس درد احبا را به کجا باید برد؟

نظر از: maryam [بازدید کننده]
maryam

*مرهم

1397/03/22 @ 20:34
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 

«نمیدونم تو اون مدرسه چی یادتون می‌دن»، جا داره یکی این جمله رو بهم بگه خخخ

1397/03/29 @ 07:00


فرم در حال بارگذاری ...

« راهکار علم غیب پیدا کردنآشتی‌کنانِ سیب‌مزه »