شماره خراسان رضوی افتاد رو گوشی. آن قدر خجالت زده شدم که گفتم جواب ندهم. کمی تأمل کردم. دیدم اصلا شایسته نیست. با کلی شرمندگی جواب دادم. متنها آن چیزی که باید بشود، نمیشود. حالا باید دوباره میگفتم «مینویسم براتون میفرستم». ولی این دفعه گفتند «میخوایم یه سفر یه روزه بیای مشهد و متنها رو بنویسی. وقتی خودت به عنوان زائر بیای بهتر میتونی از احوال یه زائر و آداب زیارت بنویسی. مشکلی نداری؟».
از اینکه دارم میروم امام رضا که برای امام رضا بنویسم خوشحالم. ولی شرمندگیام از خوشحالی بیشتر است. نمیدانم چرا این همه سستی میکنم. ولی تجربه نشان داده اگر بخواهم برای جایی بنویسم، وقتی در همانجا باشم بیشتر حس نوشتنم میآید. برای «پاتوق شهید آوینی» هم همینطور است. روزهایی که پاتوق میروم کلی جلو میافتم.
تنها خواستهام از امام رضا این است که چیز به درد بخوری از آب دربیاید تا جبران این همه شرمندگی بشود. از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، برای این کار مقداری پول و پله نذر پاتوق شهید آوینی کردم. فکر میکنم برای کار پاتوق هم باید مقداری نذر امام رضا کنم. این به آن، آن به این.
بهم گفت: «حس و حال خودتون رو از این دعوت یهویی بنویسید تا تو متنها کمکتون کنه». من که دارم بال در میآورم. وقتی بهش فکر میکنم اشکم جاری میشود. بعد از دورهی چهل روزهی طرح ولایت، فکر نمیکردم امسال روزیام بشود مشهد بروم.
الان میفهمم «دعوت» یعنی چه! نائب الزیاره شما هستم.
عکس را تابستان دوره طرح ولایت که مشهد بودم، در حرم امام رضا گرفتم. آن قدر مأمن أمنی هستند که این دو کودک را زیر این سایه گذاشته بودند و کسی اطرافشان نبود.
سلام بر تو ای امام رئوف من…
فرم در حال بارگذاری ...