خدا بیامرز، خیلی با انصاف بود. قبل از اینکه سرش را زمین بگذارد، مال و میراثش را به حق تقسیم کرد. وصیت کرده بود طبق همین عمل کنند مبادا تنش در قبر برلرزد. این بچهی آخری، خیلی عتیقه بود. به نان شب محتاج بود، ولی ارثیه را نمیپذیرفت. چه خانهی خوبی بهش داده بودند. میگفت «من ارث زورکی نمیخوام. میخوام خودم کار کنم و ارث به دست بیارم». هر چه میگفتند «این حق خودته، مال خودته». به خرجش نمیرفت که نمیرفت. یکی نیست بگوید مگر ارث زورکی هم داریم؟ آخرش در همین فلاکت زندگیاش را ادامه داد. این حکایت خیلی از ماست. اگر خدا کسی را نمیفرستاد که ما را هدایت کند، جا داشت یقهی خدا را بگیریم و بگوییم «چرا حق ما را نمیدهی؟! چرا این بندههای خوبت را مکلف نمیکنی که راه را از چاه به ما بشناسانند؟!». این حق هست نه یک چیز زورکی. حالا گاهی به مزاح یا به جد میگوییم «بهشت زورکی». این بهشت زورکی یعنی چه؟ مگر میشود؟ مگر داریم؟ بهشت رفتن و هدایت شدن از حقوق ماست. بر یک عدهای واجب است این حقوق را به ما بدهند. و الا از خائنین خواهند بود. اگر ندادند باید طلبکار باشیم. نه در زمانی که دارند حق و حقوقمان را میدهند، بگوییم چرا دارید پا تو کفش ما میکنید؟
باسلام و احترام
مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید
فرم در حال بارگذاری ...