خدایا! خادمیام را به جُون اقتدا کردم. همان غلامی که بد بو بود. اصل و نسب نداشت. سیاه بود. وقتی که خون سرخش تمام سیاهی صورتش را پوشانده بود، در آغوش امامش جان داد. امام بهش وعده داد که با روی سپید و بوی خوش او را در بهشت ملاقات میکند. من هم از روز اول به جون اقتدا کردم. به خادم ارباب. اگر هیچی نداشت و هیچی بلد نبود، عشق بازی با دل امامش را خوب بلد بود. خوش به حال جون. خدایا! در جایگاهی نیستم که آرزو کنم در رکاب امامت جان بدهم. ولی همهی امید و آرزویم به جون، به همان غلام سیاه پوست است. فقط او حسرت این روزهایم را میفهمد. فقط او میفهمد شرمندگی از روی سیاه یعنی چه! بوی بد اعمالم را هم! ولی مگر تو نگفتی بخوانیم تو را تا اجابتمان کنی؟! خدایا! شادکامی و لبخند آخری را که بر لبهای جون جاری کردی، بر لبهای من هم جاری کن…
#روشنک_بنت_سینا #خادم_الشهدا ۹۶/۱۲/۱۰
_ میگم شما خادمها چقدر نورانی هستید!
+ نه حاج خانوم. از گشنگی رنگمون پریده، فکر میکنید نورانی شدیم.
#خادم_الشهدا
شب؛ «سلامَلیکم. سلامَلیکم. سلامَلیکم. خیلی خوش اومدین. خسته نباشید. سلام مادر. خسته نباشید. خیلی خوش اومدین. سلامَلیکم. سلامَلیکم. سلام حاج خانوم. خیلی ممنون. سلامت باشید. خیلی خوش اومدین. چایی و آویشن دمه، بفرمایید اونجا خستگی در کنید…»
صبح؛ «خدانگهدار. در پناه خدا باشید. التماس دعا. حاجت روا بشید ایشالا. خداحافظ. خدانگهدار. خدانگهدارتون. ما رو یادتون نره. ایشالا حاجت روا بشید. در پناه خدا باشید. شادی روح شهدا صلوات. حاج خانوم التماس دعا. حاجت روا بشید ایشالا…»
قرعه به نام من و فاطمه افتاد که جلو در بایستیم. هر شب استقبال میکنیم و هر صبح بدرقه. مکالمه هر شام و صبح من است. همینطور روی اکو هستم. وقتی نگاه خانمها در نگاهم گره میخورد، این واژهها و جملهها را نثار قدمهایشان میکنم.
بسیج محلات هستند و از همه رده سنی آمدهاند. دیشب کلی چایی دم کردیم. همه کاروانها آمدهاند. فاطمه دیگری میداند چقدر چای و آویشن اضافه داریم. میآید جلوی غرفه چایی میایستد و بازار گرمی میکند. میگوید: «حاج خانوما بفرمایید چایی. بفرمایید. تعارف نکنین» حاج خانمی میگوید: «مادر من اصلا چایی نمیخورم.» فاطمه میگوید: «نه حاج خانوم، این چایی مال شهداست، فرق میکنه.» حاج خانم سر دو راهی شهدا گیر میکند. اسم شهید وسط باشد به راحتی رد نمیشود. میگوید: «پس بگو یه نصفه برام بریزه.». بعد در دل چند نفر دیگر وسوسه به راه میاندازد و نفری یک لیوان برمیدارند. رئیس هم از آن دور صدا میزند: «روشنک خیلی سر پا بوده. یه چایی آویشن براش بریز». به همین ترتیب همت دسته جمعی را به کار میگیرند تا چیزی از چایی و آویشن باقی نماند. امروز صبح همه را بدرقه کردیم بروند منطقه. وقتی ببینی یک مادر مسن با لبخند و صورتی بشاش برایت دست تکان میدهد و میرود، دیدنی است. حس خوبی به آدم میدهد. یکیشان کلی راه رفت و برگشت بسکوییت تعارفم کرد. بدون اینکه توجه کنم سر پست هستم در حین انجام وظیفه، یکی برداشتم. دیروز فرزندانشان و امروز خودشان به منطقه اعزام شدند. #روشنک_بنت_سینا #خادم_الشهدا ۹۶/۱۲/۸
این وصیت نامه مال کربلایم بود. در زیر هم ارادت دوستان به من…
استاد: «اینا چیه نوشتی؟ تن و بدن آدم رو میلرزونی! مطلبت گذاشتم گروه، ببین چی فرستادند!»
اولی: «اووف چقدرم خواسته داره همون بهتر که شهید نشه. کلا همه باید درگیر انجام وصیت ایشون باشن. همهاش هم دنیایی بود.» ????☺️?
دومی: «خوشبحالش اگه شهید بشه. شاید حساب آخرتش پاکه که وصیتی واسش نکرده»?
سومی: «واقعا لوس»??
چهارمی: «حالا همین لوسه شهید میشه.»
استاد: «کلی با نوشتههات حال میکنم. حالا که این طلبه گفته: «همین لوسه شهید میشه»، دلم یه جوری شد!»
من: «خدا کنه استاد»
استاد: «شهادت خوبه ولی مثل سردار همدانی و مراجع شهید، که آخر زندگی شهید شدند و تا جایی که میشد برای اهل بیت کار کردند! حالا هی دل منو بلرزون! بدجنس!»
من: ????
استاد: اونقدر خوشم نمیاومد از په په شهیدا!!! همین که میرسیدند جبهه، فرت دو روزه شهید میشدند. دست و پا چلفتیها!
من: پس فردا هم به من میگین «دختره دست و پا چلفتی»??
استاد: خوب میگم برو بیا یه نویسنده مشهور شو و برای اهل بیت کتاب بنویس. دم پیری مثل من که شدی برو له لورده بشو! اگه کسی چیزی گفت. شوهرت هم از خداشه! میره یه زن جوون میگیره!
________________
یادش بخیر، این دیالوگها مال زمانی بود که رفتم کربلا. و اما امشب دوستم میفرستند: تو رو خدا زنده بمون مردنت خیلی دردسر داره. تعداد بچه های داداششو هم وصیت کرده. بنده خدا زن داداشت ?? اجازه خانم نتیجه میگیریم: وصیت نامه هایمان را طوری بنویسیم که همه برای سلامتی ما دعا و نذر و نیاز کنند نه اینکه منتظر مرگ ما باشند. ۹۶/۱۲/۷
از یک آقایی پرسیدم: «وقتی خانمت جلوی شما از یه آقای دیگه تعریف میکنه، چه حسی بهت دست میده؟»
گفت: «وقتی ما جلوی شما از یه خانم دیگه تعریف میکنیم، چه حسی پیدا میکنید؟ ما هم همون حس رو داریم».
+ ما که حس خیلی بدی پیدا میکنیم.