وبلاگ

توضیح وبلاگ من

خادمِ شهیدِ کربلا

 
تاریخ: 12-12-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

خدایا! خادمی‌ام را به جُون اقتدا کردم. همان غلامی که بد بو بود. اصل و نسب نداشت. سیاه بود. وقتی که خون سرخش تمام سیاهی صورتش را پوشانده بود، در آغوش امامش جان داد. امام بهش وعده داد که با روی سپید و بوی خوش او را در بهشت ملاقات می‌کند. من هم از روز اول به جون اقتدا کردم. به خادم ارباب. اگر هیچی نداشت و هیچی بلد نبود، عشق بازی با دل امامش را خوب بلد بود. خوش به حال جون. خدایا! در جایگاهی نیستم که آرزو کنم در رکاب امامت جان بدهم. ولی همه‌ی امید و آرزویم به جون، به همان غلام سیاه پوست است. فقط او حسرت این روزهایم را می‌فهمد. فقط او می‌فهمد شرمندگی از روی سیاه یعنی چه! بوی بد اعمالم را هم! ولی مگر تو نگفتی بخوانیم تو را تا اجابتمان کنی؟! خدایا! شادکامی و لبخند آخری را که بر لب‌های جون جاری کردی، بر لب‌های من هم جاری کن…

#روشنک_بنت_سینا #خادم_الشهدا ۹۶/۱۲/۱۰


فرم در حال بارگذاری ...

« شاهزاده من کو؟دیالوگ »