بعضی از اساتید و دوستان مثل روز برایشان روشن است چه کانالی را دوست دارم و چه آبی عطشم را در این مجازآباد سیراب میکند که اسیر سرابهای تو خالی نشوم. برایم دو پست از کانالی فرستاد. مثل قدیم ندیمها چشمهایم را میبندم و دو انگشت اشاره دستم را به هم نزدیک میکنم و میگویم: «بگم! نگم! بگم! نگم! بگم! نگم!» هاتفی خودش را وسط میاندازد و میگوید: «حالا میخوای بگی اسم اون کانال چیه که چطور بشه؟».
وارد کانال شدم و شروع کردم به خواندن تک تک پستهایش. «به به، خوش به حالش. یعنی میشه منم جملههای نغز این چنینی بنویسم؟ ای که اینقدر خوب مینویسه چرا یه کتاب چاپ نمیکنه؟». پستها را یکی پس از دیگری مثل پلههای نردبان بالا رفتم. یکی از پستها مثل تختهی نردبان جاخالی داد و پرتم کرد به کتاب «منِ او» رضا امیرخوانی که چند روز پیش تمامش کردم. بله، شک ندارم این پست پاراگراف فصلهای آخر منِ او بود. پستهای دیگر را بالا رفتم. یک پست دیگر جا خالی داد و پرتم کرد توی کانال …، این پست را در آن کانال دیدم. همین دیشب بود احیا گرفتم و کانال را از آخر تا اول خواندم. خودم را جمع و جور کردم و پستهای بعدی را خواندم. پست سوم جا خالی داد و پرتم کرد داخل وبلاگ …، این پست از پستهای آن وبلاگ بود، شک ندارم. آنقدر دلنشین بود که در بطن راست قلبم رسوب کرد و ماندگار شد. حالا به همهی پستهای این عالی جناب شک دارم. کلا مطالب ناب کانالشان زد زیر دلم. اموال سرقتی شگون ندارد.
این را هم بگویم که آن جناب محترم و نامبرده که ذکر خیرشان در ابتدا گذشت، لابهلای محتوای سرقتیاش از سرقت بیت المال توسط بعضی مسئولین به ظاهر علیه السلام، انتقاد هم داشتند. در کل ما چنین ملت تو دلبرو و عزیزی داریم که حیف است آدم جان نثارشان نکند و برای طول عمرشان ختم انعام نگیرد.
این وسط یادم به روزهایی میافتاد که مثل هر آدمهای خود شیفتهای مینشینم پستهای کانال خودم را میخوانم. با ولع آدمهای ندید پدید هم میخوانم. طبیعتا از مطالب آخری رضایت بیشتری دارم تا مطالب اولی. قویتر و پختهتر هستند. با وجود همهی نقطه ضعفهای احتمالی، از خواندنشان لذت میبرم. از خواندن خط خطیهایی که هیچ جای دیگر و مال هیچ کس نیست.
سال گذشته رئیس جمهور ۲۳ تیرماه را «روز گفت و گو تعامل سازنده با دنیا» نام نهاد. منظور از دنیا کدام کشورها هستند؟ کشورهای مسلمان یا کشورهای مستکبر؟ تعامل سازنده با دوست و دشمن چگونه است؟ با دشمن میتوان تعامل سازنده داشت؟ آیا تعریف ما از سازنده بودن همان تعریف غربیهاست؟
وقتی با کشوری تعامل میکنیم، چیزی میدهیم و چیزی میگیریم. چه در حوزه اقتصادی، چه فرهنگی، چه آموزشی و چه حوزههای دیگر. پس خوب است بدانیم از چه کسی چه چیزی میگیریم. در تمدن غرب دو قوهی شهوت و غضب حاکم است. در مقابل این تمدن سست بنیان، تفکر اسلام ناب قد علم کرده و دارد مبانی ارزشی انسانی و اخلاقی را زنده میکند. کم کم انسانیت میخواهد جان تازه بگیرد. تمدن غرب بر اصول و مبانیای استوار است که هر روز بوی فاسد شدنش به مشام میرسد. هر روز در بوق و کرنا مینوازند که صدای فرو ریختن پایههای تمدنشان به گوش نرسد.
در تفکر و تمدن اسلام هر چیزی را نباید از هر کسی گرفت. در حال حاضر چند کشور در دنیا ظالماند و عدهای از کشورهای دیگر مظلوم. تعامل سازنده با ظالم یعنی اینکه باید جلوی ظلم او گرفته شود و با او دشمن بود. تعامل سازنده با مظلوم یعنی باید آنها را یاری یاری کرد، با آنها دوست بود. چه در حوزهی اقتصادی، چه در حوزه فرهنگی، چه آموزشی، چه نظامی، چه درمانی و غیر اینها. اصلا مگر میشود دو تمدن که مبانی فکری و غیر فکری مشترکی ندارند، بتوانند با هم تعامل سازنده داشته باشند؟ بله میشود. به شرطها و شروطها. پیامبر هم در زمان هجرت به یثرب و فتح مکه، با یهودیان و مشرکان تعامل سازنده داشت. منتهی در موضع قدرت و اقتدار.
اگر مقصود رئیس جمهور تعامل سازنده با کشورهای مسلمان یا خنثی باشد مشکلی نیست. بر کسی پوشیده نیست که طبق نگرش و منش ایشان، دنیا یعنی غرب و اروپا یعنی همان کشورهای مستکبر. در این چند سال اخیر نتیجهی تعامل سازندهی روحانی با دنیا را دیدیم. دیدیم که چطور در این تعامل سازنده، برجامِ نوزاد را زنده به گور کردند و ایشان جرأت قصاص نداشتند. حال چرا رئیس جمهور سه چهار کشور را دنیا مینامند، الله اعلم. اصلا مگر این بانکهای ربوی حاصل تعامل سازنده با غرب و اروپا نبود؟ مگر نه اینکه سند ۲۰۳۰ آنها را به طغیان جنسی وا داشته است و الان میخواهند دیگران را به کیش خود بکشانند؟
داشتم توییتهای رئیس جمهور را میخواندم یاد این حرف مجتبی افتادم. میگفت: «اینکه آدم بخواد یک سری چیزا رو کنار بذاره، شجاعت میخواد. طرف اومده طلبه شده ولی بعد نظرش عوض شده؛ شجاعت نداره طلبگی رو کنار بذاره. به یه چیزایی وابسته میشیم ولی بعدا جرأت نداریم اونها رو کنار بذاریم».
جناب روحانی با افتخار میگوید که کنار نمیرود و استعفا نمیدهد. به خیال خودش دارد شجاعت به خرج میدهد و استقامت میکند. نه وفای عهدی از ایشان دیدیم و نه امانتداریای. وای به حال این دولت که از فشار و تنگدستی ما مردم هراسی به خود راه نمیدهد. منِ بندهیِ ناچیز یک قولی به دخترها دادم ولی بعد به خاطر بیتوجهی یک نفر دیگر نتوانستم به قولم عمل کنم. شب از شدت غصه سردرد گرفتم و خوابم نبرد. همهی امیدشان به وعدهی من بود و کلی چشم انتظار بودند. حالا این دولت با این همه وعده و این همه چشمانتظاری مردم چطور خواب به چشمش میآید، الله اعلم.
این پنج سال محک خوبی بود که دولت روحانی اثبات کند از پس حل مشکلات مردم برمیآید یا نه. خودش بهتر از هر کسی میداند که برنیامده است. منتهی شجاعت اینکه صادقانه به مردم بگوید و کناره گیری کند، ندارد. حداقل شجاعت تغییر استراتژی هم ندارد. اسمش را میگذارد ایستادگی.
هر روز در گوشه و کنار این مجازآباد بلوای جدیدی به راه میاندازد و فضا را گلآلود میکند تا ناکارآمدیش به چشم نیاید. کاش ایشان به خودشان میآمدند، مردم را در نظر میگرفتند و از لجبازیهای سیاسی دست برمیداشتند. الحق که خون مردم را توی شیشه کردن دل و جرأت میخواهد. از این لحاظ دولت شجاعی داریم.
یک
آن شب برای استاد سرتاپا گوش شده بودم. استاد آن طرف گوشی و من این طرف، در این مجازآباد چت میکردیم. منم که دلی پر خون داشتم. نوشتم «استاد بیاین با هم بریم خارج». نوشت «حاضرم شیعهی علی دلم رو بشکونه ولی دشمن بهم لبخند نزنه». هنگ کردم و چیزی ننوشتم. فرکانس جملهاش از معرفت من بالاتر بود و نیاز داشت گیرندهام را دستکاری کنم.
دو
درد ما که به قول مامان «استخوان سر تا ناخن پای آدم را به چِرت مینشاند»، همین مراکز و نهادها و موسسههای مثلا دینی خودمان هستند و آدمهایی که پشت میزِ حقیقی یا فرضی مینشینند و آیه «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ» را با صوتی دلنشین در گوشمان زمزمه میکنند (البته نه همهشان). بلکه آنهایی که اعتقاد منِ جوان، ایمان منِ جوان و همت منِ جوان را با چرخاندن هر دور تسبیح به بیگاری میگیرد و اسمش را میگذارد کار برای رضای خدا. فرقی هم بین مرد محاسن دار و خانم محجبهاش نیست (البته نه همهشان). همانهایی که از بیکاری و انقلابی بودن من سوء استفاده میکنند و برای خود اعتبار میتراشند.
سه
به دوستمان سفارش کار داده بود، ولی بدون دستمزد. توی این درد و دل کردنها، دوست دیگرمان نوشت: «میخواستی بهش بگی، حقوق ماهانهات رو بده به من، منم دغدغههایم را میدهم به تو. بعد با زن و بچهات بشین دغدغههای من را بخور، منم با زن و بچهام مینشینم نون حقوق تو را میخورم». یک نفر دیگر را لازم داشتیم که این وسط بنویسد «میخواستی بهش بگی تو که پول نداری، مگه مرض داری سفارش کار میدی. گل بگیر در اون مؤسسهات رو. بیدینهای مدرنیته! آدم که خر نیست نفهمد پول دارید یا ندارید.»
چهار
به تمام قطرههای اشکم و لحظههایی که فکرم مشغول بود و خوابم نبرد، سوگند یاد میکنم که احتمال دارد در آینده از رژیم غاصب اسرائیل بگذرم، ولی امکان ندارد از این بیدینهای مدرنیته و اینهایی که وصف جمال نورانیشان شد، بگذرم. همانهایی که ماه به ماه حقوقشان عقب و جلو نمیشود و انتظار دارند امثالِ من نان دغدغههای دینیشان را بخورند و اجر و پاداش اخرویشان را با پولهای کثیف و عنوانهای کثیف دنیوی معاوضه نکنند. همانهایی که انتظار دارند جوان مؤمن انقلابی به دنبال خلأها بدوند و زخمهای جامعه را مرهم نهند و روحیهی جهادی و انقلابی خود را به کمال برسانند با جان و مال و اهلش.
پنج
برای پنجش خواستم فلسفهی دیگری بهم ببافم و در آخر با همان جملهی استاد که نوشت «حاضرم شیعهی علی دلم رو بشکونه ولی دشمن بهم لبخند نزنه» به پایان برسانم. ولی دردهای به دیوار آویختهی بطن چپ و راست قلبم و حرفهای کلیشهشان که تیشه به ریشهی ایمان و همتم میزنند، نزدیک است که از دماغم بیرون بزند. همه را واگذار میکنم به جدِ رهبرم که هر روز سعی میکنند ایمان و امیدواری را به رگهای من و امثال من تزریق کنند. ولی کاش میتوانستند فهم و شعور را به رگهای افراد مذکور هم تزریق کنند. پس درد احبا را به کجا باید برد؟
حمایت از کالای ایرانی باید در راستای تولید باشد. اطراف هر کدام از ما صنایع و تولید کنندههای کوچکی هستند که اگر حمایت نشوند ورشکسته میشوند و ترجیح میدهند دست از تولید بردارند و به سیل توزیع کنندگان و مشاغل دیگر روی بیاورند. اولین وظیفهی ما در بازار انبوه کالا شناخت این گونه صنایع، کارگاه یا تولید کنندههاست. وظیفهی بعدی ما این است که یارای آنها باشیم. یاری کردن آنها در بخش بازاریابی میتواند به فروش محصولات آنها کمک کند و کسب و کارشان را رونق بدهد.
ذهنتان را به سمت صنایع و تولید کنندههای کوچک و خاص نبرید. این تولید کننده میتواند یک خیاط در بین دوست، آشنا و محدودهی افرادی باشد که آنها را میشناسیم. شاید هم شخصی که میتواند بافتنی ببافتد، وسایل تزئینی درست کند، چرم دوزی بلد باشد، یک کشاورز یا باغدار نیاز دارد محصولاتش را مستقیم و به دور از واسطهی دلالها بفروشد، شاید هم جوان و نوجوانی که در یک رشتهی فنی تحصیل کرده و نیاز دارد تخصصش به کار گرفته بشود. قطعا شما هم مصادیق دیگری در نظر دارید. ما که میخواهیم در طول زندگی کالاهایی بخریم و هزینههایی پرداخت کنیم، پس چه بهتر که این هزینهها چرخ اقتصادی افرادی را بچرخاند که آنها را میشناسیم. در قرآن کریم در جایی که قرار است خوبی و احسانی در حق کسی کنیم، سلسله مراتبی را بیان کرده است که نزدیکان و آشنایان اولیت بیشتری دارند.