کتاب یک خانواده ایرانی را که صاحب اسم و رسم است از دوره رضاخان تا دهه شصت به تصویر میکشد. خانواده فتاح، نزد همهی اهل محل قابل احترام است و خیرش به همه میرسد. تنوع شخصیتها در داستان و دیالوگهای مخصوص خودشان از نقطه قوتهای داستان بود. بازی با کلمات و لفاظیهای امیرخوانی باعث میشود که یکسره کتاب را به پیش ببری و زمین نگذاری. نکتهای که جالب آمد این بود که نویسنده در خود داستان حضور داشت و یکی از شخصیتهای داستان بود. کیست که منِ او را بخواند و از توصیفات که از عشق شده لذت نبرد؟ مخصوصا آن جایی که میگوید: «تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر میشود، دل است». پایان داستان برخلاف پایان فیلمها که به نظرمان آبکی تمام میشوند، فوق العاده بود. از آنهایی که باید بگویی: «احسسسنت، بهتر از این نمیشد، حق مطلب همین بود». سه کتاب از امیرخوانی خواندهام و پایانبندیهای قشنگش را واقعا تحسین میکنم. به دوستان خودم که دوست دارند بخوانند و نمیدانند چه بخوانند، این کتاب را پیشنهاد میکنم. بای بای.

اسم کتاب هم آدم رو به فکر میبره
از اون فکرایی که دلت میخواد با یه لیوان چای زغالی ساعت ها توش غرق بشی :)

منِ او اولین رمانی بود که خواندم و با خواندنش جرقه ی نویسنده بودن و یا بهتره بگم شدن تو مغزم زد.
فرم در حال بارگذاری ...