وبلاگ

توضیح وبلاگ من

تهاجم محکوم ناشدنی

 
تاریخ: 22-11-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

برای بچه‌هایم قهرمان بودم. یک اسطوره بودم. همه چیز خوب بود. می‌خواستند وقتی بزرگ شوند، مثل من باشند. وقتی با من بازی می‌کردند، می‌خندیدند. هر شب با صدای قصه‌های من می‌خوابیدند. صدایم بهشان آرامش می‌داد. از من که دور می‌شدند، فقط با دیدن خودم و در آغوش کشیدن خودم آرام می‌شدند. لباس‌هایم که چند برابر قد و قواره‌شان بود را می‌پوشیدند و ادایم را در می‌آوردند.

این روزها با دست‌های خودم، مادری‌ام را قربانی می‌کنم. لباس‌هایم برای بچه‌هایم زشت به نظر می‌رسند. دیگر با لباسهایم، در اتاق نمی‌چرخند تا سرشان گیج برود. مثل من راه نمی‌روند. از من تقلید نمی‌کنند. اگر از من دور باشند یک عروسک لبخند به لبشان می‌آورند. من را با عروسکشان مقایسه می‌کنند. در آینده می‌خواهند شبیه عروسک باشند تا من.

شکم بچه‌هایم را با تعارض و دوگانگی پر می‌کنم. باید ادامه بدهم یا سر باز بزنم؟ من قربانی چه چیزی و چه کسی هستم؟ این تهاجم محکوم شدنی نیست؟

 


فرم در حال بارگذاری ...

« کتاب «آرزوهای بزرگ»، نوشته‌ی چارلز دیکنزکتاب «زن زیادی»، نوشته جلال آل احمد »