«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْكَ، وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيكَ، مُسْتَكيناً لَكَ، مُتَضرِّعاً اِلَيْكَ»
زبان حال من است این فراز. زبانِ حال بندهای که راه به جایی ندارد. همه خود محتاجاند و درمانده؛ به کدام یک میتوانم تکیه کنم؟! کدام یک پایدارند و باقی؟! نباید به حال خودم و این همه راهی که به اشتباه رفتهام، اشک بریزم؟!
خدایا! این منم، همان بندهی گریز پای و رویگردان. حالا با دلی مسکین و چشمی اشکبار به سوی تو گریختهام، در مقابلت ایستادهام و چشم امیدم به توست.
گاهی فقط تو میفهمی و خدا
آن وقتی که هیچکس نه حرفت نه دلت نه نگاهت را نمیفهمد
هیچ زیرنویسی و ترجه ای هم در کار نیست برای فهماندن بقیه
آنجاست که خدا دنیایت را خلوت می کند تا فقط خودت باشی و خودش
1397/02/20 @ 13:54
فرم در حال بارگذاری ...