هر کسی هر تعدادی که نگین میخواست، سفارش داد. بعضیها برای بچههای آیندهشان هم سفارش داده بودند. شوهر بالقوه و بالفعل که جای خود دارد. من چهارتا سفارش دادم. دو تا مردانه و دو تا زنانه. یک مردانه و زنانه برای خودم، آن دوتای دیگر برای هدیه عروسی دوستم و شوهرش که خیلی برایم عزیز هستند. نگینهای مردانه کمی از نگینهای زنانه بزرگتر بود. فاطمه خانم از روی لیست میخواند و نگینها را تحویل میداد. پول برش نگینها را خودمان داده بودیم. برش هر نگین به صورت ساده ده هزار تومان. اگر حکاکی «یاحسین» میخواستیم، پانزده هزارتومان. با حکاکی «یا حسین» سفارش دادم. هنوز پول برش را نداده بودم. اسمم رفت برای آخرین نفری که قرار بود نگین بگیرم. با سرخوشی و خنده به فاطمه خانم گفتم: «اگر روزیم باشه، گیرم میاد. اگر روزیم نباشه گیرم نمیاد». نوبت که به من رسید، نگین کم آمد. طبق پولهای دریافتی سفارش داده بودند که برش بزنند. امروز و فردا کردم و پول نداده بودم. فاطمه خانم گفت فقط یک نگین زنانه اضافه آمده. باورم نشد. هنوز تو سرخوشی بودم. مگر میشود به من نرسد؟! امکان ندارد. ولی وقتی دیدم دارد جدی میگوید، زدم زیر گریه. دست گذاشتم روی صورتم و اشک میریختم. دوستان دور تا دور اتاق حلقه زده بودند. همیشه مرا شاد و خندان دیده بودند. با کلی خوشمزگی تو کلاس و سر سفره. اولین باری بود که گریه و ناراحتیام را میدیدند. برای همین همهشان داشتند از گریهام ذوق میکردند. وسط ذوق کردن آنها من برای خودم چرتکه میانداختم که نگین را میدهم به دوستم. دل کندن از آن برایم سخت نبود. ولی برای شوهرش چه؟! بهشان گفته بودم قرار است چنین هدیهای به آنها بدهم. ولی حالا فقط باید به یکیشان بدهم. دوست داشتم گیر هر دو آنها بیاید ولی گیر خودم نیاد هم نیامد. از طرفی وقتی فکر میکردم چطور همه دارند ولی من نه، بیشتر هقهقم بلند میشد و دلم میسوخت. نازنین که هفت هشت تا سفارش داده بود، از دو نگین صرف نظر کرد و به من داد. نگین دیگری را یکی از بچهها که نمیدانم کدامشان بود، بهم داد. چهار نگینم تکمیل شد. اشکم کار خودش را کرد. معلوم شد بچهها خیلی دلشان برایم سوخته بود. حالا که همه چیز خوب شده بود، باز گریهام قطع نمیشد و همچنان ادامه داشت. الان گریه، گریهی شکر و سپاسگذاری بود. فکرش را نمیکردم بچهها از نگینها دل بکنند. همدلی ما با هم خیلی بیشتر از اینها بود. کارشان چیز عجیبی نبود. اگر جز این بود جای تعجب داشت.
نگینها، نگین الماس و زمرد و یاقوت نبود. فقط سنگ مرمر بود. کدام سنگ مرمر؟ سنگ مرمر حرم امام حسین. کدام قسمت حرم؟ نزدیکترین جا به خود قبر امام حسین. چندین سال پیش که داشتند حرم را تعمیر میکردند، یکی از خادمها مقداری از سنگ مرمرها را برمیدارد. فاطمه خانم در سفر کربلایش بعد از کلی اتفاقات از امام حسین میخواهد که دست خالی برنگردد. یکی از خادمها میآید پیش فاطمه خانم و بعد از کمی گفتگو، بدون هیچ پیش زمینهای سنگها را به فاطمه خانم هدیه میدهد. اتفاقات و روایت فاطمه خانم را باید از زبان خودش شنید و اشک ریخت. گفتن و نوشتنش از زبان من جذابیتی ندارد.
فرم در حال بارگذاری ...