با چند بارندگی چشمهی تپه میجوشید. آبش زیاد بود. پشت خانهمان حکم جوی داشت. آب چشمه و آب باران از تپه سرازیر میشدند و از پشت خانهی ما میگذشتند. خانه فاطمه اینها کنار چشمه بود. روزهای آفتابی یا پشت خانه ما بودیم یا کنار چشمه. آبش روی کمرِ تپه پهن بود. زیر نور آفتابِ سرِ ظهر برق میزد. من و فاطمه برایش یک آبراه درست میکردیم. آن آبراه در تصور من یک رودخانه بود. در همین حین به مباحث جغرافیا و آب و هوایی فکر میکردم. «جلگه» «چرخهی آب» «زمین کشاورزی» «فسیل» و… انگار که یک آزمایشگاه باشد در وسعت یک روستا.
وقتی سرم را بالا میکردم، کوه تاسَک در مه فرو رفته بود. تاسَک از فرسنگها دورتر پیداست و پر از جنگل بلوط. وسط چلهی تابستان قلهاش مثل سرِ چوپان روبروی خانهمان سفید است. تو این ایام مه همه جایش را میپوشاند. این صحنه را خیلی دوست دارم. مه مثل یک دود خیلی بزرگ بود که با ابرها در هم گره خورده بودند.
به انتهای آب خیلی فکر میکردم. تصور میکردم که چطور آب چشمه میرود و میرود تا به دریا میرسد. اما کدام دریا؟ کاش میشد دنبال آب بروم و دریا را ببینم.
اسباببازیهایمان را در آب میشستیم. روی یک سنگ یا ریشهی درخت بلوط کناری که حکم دست و پایش را داشت وارونه میگذاشتیم تا خشک شود. دم غروب فاطمه به سمت راست میرفت. من به سمت پایین میدویدم. تو آن سرازیری کافی بود پایم به سنگی بخورد. افتادن همان و زخمی پخمی شدن هم همان. ولی یاد گرفته بودم چطور تو سرازیریها خودم را کنترل کنم. توقف برابر بود با کلهپا شدن من. برای همین یکسره تا لب جاده میدویدم. اگر ماشین نمیآمد از جاده میرفتم پایین. با نفس نفس زدن به غرغرهای مادرم گوش میدادم. «بدبخت وَ خُوت بو. مَ مِن ای سرما مجبوری؟ سِی مُفِش چطور وَش چیر ایکنه. نه ای پاچَت سیچه ایطور شلیَ؟ بدو برَ لباستَ عوض کُ». آنقدر غرق در لذت و صفا بودم که هیچ وقت متوجه لباس خیسم و سرما نمیشدم. حتی متوجه چکیدن آب دماغم و فین فین کردن هم نبودم.
چشمه الان دیگر نمیجوشد. ولی تاسَک شاهد است که چطور روزی پر از آب میشد و زنها دم عید لباس و فرشها را آنجا میشستند. گاهی سر آب گیس و گیس کشی میکردند و خواهر و مادر همدیگر را میآوردند جلوی چشم همهی ما. چه نسبتها که به هم نمیدادند. الان با آب لوله کشی همه از این چیزها مبرا هستند و بچهها از لذتهای ما به دور.
الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.
لطفا از وبلاگ های بنده دیدن بفرمایید .از نگاه مهربونتون بی نهایت ممنونم.
http://yamahdi5.kowsarblog.ir/
http://esmatiye-semnan.kowsarblog.ir/
احسنت عزیزم
به مام سربزنید
http://maryam1.kowsarblog.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-372
اللهم صل على محمد وال محمد وعجل فرجهم
#الحمدلله_علی_کل_نعمه_کانت_او_هی_کائنة
خواهرم
لطفا به وبلاگ ما هم سربزنید
http://p-esmatie.kowsarblog.ir/
http://baha.kowsarblog.ir/
http://peykebesharat.kowsarblog.ir/
http://ramisa.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...