وبلاگ

توضیح وبلاگ من

اگر بر دیده یک زن نشینی

 
تاریخ: 03-12-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

 هر ماه ایام خاصی بداخلاق می‌شویم. افسرده می‌شویم. ناامید می‌شویم. دنیا برایمان جز سیاهی چیزی به ارمغان ندارد. انگار خار چشم همه‌ی مخلوقات هستیم. تا آخر عمر باید این درد و رنج را تحمل کنیم. فقط این نیست، در آینده درد بارداری و بچه به دنیا آوردن هم اضافه می‌شود. همیشه مجبور بودیم در این ایام، مدرسه و دانشگاه و سر کار برویم. از صبح تا ظهر روی آن صندلی‌های سخت و سرد بنشینیم. امتحان بدهیم و کلی استرس را تحمل کنیم. مجبور بودیم با خانواده به مسافرت برویم. چایی دم کنیم. استکان‌ها را بشوییم. برای این و آن از جایمان بلند بشویم و فلان چیز را بیاوریم. پیش مهمان بنشینیم و مهمانداری کنیم. هیچ کسی ما را درک نکرد. حتی بعضی از زنان هم‌جنس خودمان. پدر، برادر، عمو، دایی و دیگران که جای خود دارد. همین چیزها باعث شد، در نوجوانی از اینکه زن آفریده شده‌ایم، شرمنده باشیم. باعث شد که هیچ وقت از دختر بودنمان لذت نبریم. آرزوی پسر بودن کنیم. چیزی که خیلی‌ها بهش می‌گویند بحران هویت. این بحران هویت زایده‌ی درون ما نیست. ارثیه‌ی شومی است که دیگران در قباله‌ی ما نوشته‌اند. آن را به ما تحمیل کرده‌اند. انتظار داری با این شرایط افتخار کنیم که دختر هستیم؟ ما چه فرقی با آن بیمارانی داریم که چون کلی خون از بدنشان رفته، همه مثل فرشته دور و برشان می‌چرخند و نگران‌اند؟ چرا کسی دور ما نمی‌چرخد؟ چرا کسی به فکر ما نیست. نمی‌دانند باید جسممان تقویت بشود و استراحت کامل لازم داریم؟ خدایا! اغلب آدم‌هایت ما را درک نمی‌کنند. فقط خودت هستی که ما را درک می‌کنی. گفتی نماز نخوانیم. روزه نگیریم. زیارت و مسجد نرویم. به قرآن دست نزنیم. اینها را بر ما حرام کردی تا ما را تحت مراقبت و استراحت اجباری قرار دهی. می‌دانستی خم و راست شدن، مسافرت کردن و از خانه بیرون رفتن چقدر برایمان سخت و دردناک است. غذا پختن و خیلی از چیزها را بر ما مکروه کردی؛ می‌دانستی چه گل‌های ظریفی خلق کرده‌ای. ‌می‌دانستی که این گل در این دوره‌ دارد رگباری از طوفان و تگرگ را که بر جسم و روحش می‌بارد، تحمل می‌کند. به در گفتی که دیوار بشنود و بداند. ولی آدم‌هایت گیرایی‌شان ضعیف است. نفهمیدند که به ما گفتی تا آنها به خودشان بیایند. در آینده وقتی دخترم برای اولین بار این ایام را تجربه کند، برایش یک جشن کوچولو می‌گیرم و دوستانش را دعوت می‌کنم. هر ماه یک هدیه‌ی کوچک بهش می‌دهم. کلی برایش قر و فر می‌آیم. به طوری که همیشه منتظر رسیدن آن ایام باشد. نه مثل خیلی از دختران دیگر که وقتی به ایام خاص‌شان نزدیک می‌شوند کلی دلهره، استرس و وحشت دارند. دخترم به دختر بودنش افتخار خواهد کرد.

نظر از: . . . ماریا . . . [عضو] 

خیلی خوب توصیف کردی روشنک، چندسالی ميشه که تو این ایام فقط استراحت می کنم و هیچ کاری انجام نميدم. الان که فکرش را می کنم میبینم من با این همه درد وحشتناک چطور مدرسه ميرفتم!
يادمه یکبار انقدر بهم فشار آمد یک برگه گذاشتم و شروع کردم به خط خطی کردن معلم درس ميداد و من تمام دردم را روی کاغذ می ریختم! اما الان ديگه قضیه فرق کرده، ديگه بنظرم باید به خودم احترام بذارم. با وجود خیلی کارها به این روزها که برسم همه چیز را تعطیل میکنم حتی دعوت به مهمانی را هم نمی پذیرم و استراحت می کنم. اما خب باز درد همراه هست.

1396/12/04 @ 18:34


فرم در حال بارگذاری ...

« حب المهدی یجمعنادار و دسته هاشم خان »