وبلاگ

توضیح وبلاگ من

کلید واژه: "بچه های مسجد"

ناهار کاری مسجد

خودشان، خودشان را به صرف ساندویج مهمان کرده بودند. مرا شارژ می‌کردند که به کربلایی بگویم بدون ساندویچ به مسجد نیاید. هدهد می‌گفت: «خانم شما زبون ندارید. زنگ بزنید، گوشی رو بدید خودم حرف می‌زنم. من با همین روش کلی چی خوردم». از صبح داشتند تو مسجد کار… بیشتر »

آبگرمکُنیو

گفته بودند نماز مغرب و عشا آنجا باشم. پالتو زرشکی‌ که دیشب خریده بودم را پوشیدم‌. خیلی بهم می‌آمد. وقتی به داداش یازیازِ بی‌ذوق گفتم بهم می‌آید یا نه؟! فقط سری تکان داد. یادم باشد وقتی خودش چیزی خرید فقط برایش سر تکان بدهم؛ نه بیشتر و نه کمتر. جلوی آینه… بیشتر »