گاهی چیزی به دلت مینشیند. نه از این نشستنها که زود جایش را به دیگری بدهد. از آن نشستنهایی که مینشیند و لنگر میاندازد. «قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ» این آیه خیلی وقت است به دلم نشسته، آن هم از نوع لنگریاش. دیشب تصمیم گرفتم از فردا چله بگیرم. برای یک جوان پا به سن گذاشتهای که زود سر تسبیح را گم میکند روز دحوالارض شروع خوبی است، یادش میماند. «روزی یه صفحه قرآن بخونم یا زیارت عاشورا؟ بهتره از حاجاقا بپرسم ببینم چه نسخهای تجویز میکنه؟ ای بابا حالا فقط میخوای چله بگیریا! قرار نیست که کلی حکیم و فقیه را مزمزه کنی! یک چیزی را شروع کن برود پی کارش. فقط چهل روز کاری رو انجام بدی؟ همین؟ محاسبه اعمال پس چی؟»
از خواندن «ارمیا» خسته شدم. سرم را روی بالشت گذاشتم. چشم چپم را توی بالشت فرو بردم و دستم را روی چشم راست گذاشتم تا سیاهی دنیا را بگیرد و چشم من را هم. «كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا کدوم آیهی خدا رو ندید گرفتم؟ چند بار؟ از کجا معلوم آیهای به سمت من اومده باشه؟ مگه میشه نیومده باشه؟ قرار نیست آیهی خیلی شاقی باشه. خدایی که یک کلاغ رو به عنوان آیه برای بندهش میفرسته تا چیزی رو بهش گوشزد کنه، میدونه منم آیهلازمم. آیههای من کدوم بوده که فراموششون کردم؟» از افکارم کاملا مشخص است که مبحث آیت شناسی استاد، حسابی کارساز بوده است. شاید بهتر باشد این چهل روز حواسم به آیههایی که خدا میفرستد، باشد. اگر تو این چهل روز تقی به توقی نخورَد و دری از درهای حکمت باز نشود، حداقل در این است چهل روز به جای فامیل و همسایه و وزیر و وزرا، به خودم مشغول هستم نه دیگری. لذت چله هم همین است که دائم به خودت تلنگر بزنی، گاهی لبخند و جایی خودت را نیشگون بگیری. اگر کم آوردی، دوباره به خودت بگویی: «از اول، از اول، از اول …»
فرم در حال بارگذاری ...