شاید اتاق کوچک باشد. سر و صدای بلندگو مسجد تویش گوش خراش باشد و صدا به صدا نرسد. هوایش به شدت دم و نفس گیر باشد. نشود در آن بازیهای دسته جمعی کرد یا توپی را شوت کرد که چند متر آن طرفتر بیفتد. گاهی چشم یکی بهحق یا ناحق گریان بشود. ولی همهمان دوست داریم شبهای دیگر و بلکه سالهای دیگر همینجا، در همین اتاق توی دست و پای همدیگر وول بخوریم و گذر زمان را حس نکنیم.
اینها روزی بزرگ میشوند. هر کسی کارهای میشوند. ولی همه یک خاطره مشترک دارند. خاطرات شبهای قدرِ مسجد، با همهی خوشیها و ناخوشیهایش.
_«خانوم شب جمعه هم میاین؟»
+ آره، میام.
سلام احسنت
1397/03/18 @ 17:37
فرم در حال بارگذاری ...