خودشان، خودشان را به صرف ساندویج مهمان کرده بودند. مرا شارژ میکردند که به کربلایی بگویم بدون ساندویچ به مسجد نیاید. هدهد میگفت: «خانم شما زبون ندارید. زنگ بزنید، گوشی رو بدید خودم حرف میزنم. من با همین روش کلی چی خوردم». از صبح داشتند تو مسجد کار…
بیشتر »