بهش خبر دادند که به روستا حمله کردهاند. سلما دستپاچه شد. صدای نالهی زنها در راهروی بیمارستان پیچیده بود. سر کودک را که پانسمان کرد به نور گفت باید برود روستا و مادرش را بیاورد. سوار ماشینش شد و به طرف روستا رفت. آمبولانس و ماشینهایی از کنارش رد…
بیشتر »