«يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ» [سوره اعراف، آیه ۲۷]
«ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، و لباسشان را از تنشان بیرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد. چه اینکه او و همکارانش شما را میبینند از جایی که شما آنها را نمیبینید؛ (امّا بدانید) ما شیاطین را اولیای کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند».
به این آیه که رسیدم شبیه کشتیای شدم که لنگرش در جایی گیر کرده است. هم به دلم نشست و هم دلم را به شدت لرزاند. بهم میگوید: «حواست به خودت هست؟ میدونی سرانجامت به کجا ختم میشه؟ پس مراقب باش». میگوید: «ببین! این شیطان پدر و مادرت را فریب داد و لباس آنها را از تنشان بیرون آورد». یعنی من باید رگ غیرتم به جوش بیاید. باید کینهی انتقام پدر و مادرم را دل داشته باشم. در ناسپاسی من همین بس که این شیطان را سرپرست خود بگیرم و گام به گام همراه او باشم و به همان سرنوشت والدینم دچار بشوم. چه تضمینی هست که این اتفاق نیفتد؟!
خدا بندهای که حرف توی گوشش فرو نمیرود را به خودش واگذار میکند. آنها میمانند و شیاطینی که گوشه و کنار در کمیناند و هیچ کسی آنها را نمیبیند. سرنوشت اینها همان است که لباسشان میافتد، زشتیهای ظاهر و باطنشان آشکار میشود و رسوای عام و خاص میشوند.
پروردگارا! ما را از آن دسته بندههایی که حرف توی گوششان فرو نمیرود، قرار مده.
«به نام خدا که رحمتش بی اندازه و مهربانیاش همیشگی است»
میخواهم شروع کنم. اما نمیدانم از کجا و چگونه. اول بسم الله و بعد صفت رحمان و رحیم را که گفتم، دلم آرام گرفت. وقتی خدایی دارم که رحمت و مهربانیاش انتها ندارد؛ شک، ترس و دودلی چرا؟
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ»
(سوره الفاتحه آیه 1)