«بابا امشب میری مسجد جامع؟ نمیشه نری؟» «بله دخترم، نمیتونم تو خونه باشم. دلم بیقراری میکنه. منتظرم هستن، نمیشه نٙرم.» بابا رفت مسجد جامع. دل من بیقرارتر از دل بابا بود. بی خود نیست که همه میگویند شبیه او هستم. حتی بیقراریهایمان هم شبیه هم است.…
بیشتر »