وبلاگ

توضیح وبلاگ من

یکی از میان ما

 
تاریخ: 31-03-97
نویسنده: روشنک بنت سینا

نمی‌دانم دوستی‌های دانشگاه در چه حال و هوایی است. دانشجو نبودم. دانشگاه هم درس نخواندم. ولی جو طلبگی قشنگی داشتیم. بیست و پنج شش نفری بودیم. سال اول سه چهار نفر متأهل داشتیم و سال آخر سه چهار نفر مجرد. وسط ساعت‌های کلاسی بحث‌های دخترانه‌مان گل می‌کرد.

سال اول بحث‌ها حول خواستگار و سنجش اعتقاد و پایبندی‌اش به مسائل دینی بود. چند جلسه حرف بزنیم. چه سوالهایی بپرسیم. چطور بپرسیم. طولی نکشید که یکی یکی مهمترین «بله» را گفتند. سال دوم بحث‌ها در مورد شناخت نامزد بود. رفت و آمدها چطور باشد و چطور نباشد. چه بپوشند و چه نپوشند. سال سوم در مورد انتخاب آرایشگاه و آتلیه. سال چهارم در مورد «چی بپزیم»، خانه‌داری، همسرداری‌، انتخاب دکتر، سونو، زایمان، سزارین و اینها. بعد پیامکی هماهنگ می‌کردیم که فلانی بچه‌اش به دنیا آمد، کی برویم خانه‌شان؟ چند وقت بعد همین قرار و مدارها را برای دوست دیگرمان می‌گذاشتیم. همه یکی یکی مادر شدند. بعضی‌ها صاحب بچه‌ی دوم و بعضی‌ها بچه‌ی سوم. در شادی‌های همدیگر شریک بودیم. همه‌ی زندگی‌ها ساده و عاشقانه بود و هست. چیز به رخ کشیدنی نداشتیم.

امروز دوست داشتیم خانه مرضیه جمع می‌شدیم. مثل روزی که صاحب خانه شدند و مهمانشان شدیم. توی کوچه‌شان بودم. بهش زنگ زدم. «الو سلام مرضیه. میگم خونونتون اینیه که درش زنگ‌زده‌ است؟» خندید ‌و گفت: «زنگ‌زده نیست. رنگ نزده است. خودشه. بیا تو». امروز هم باید دوباره مهمانش می‌شدیم. بهش تبریک می‌گفتیم. برایمان دمنوش، میوه و شیرینی می‌آورد. بچه و سیسمونی‌اش را نشان‌مان می‌داد. برایمان از احساس مادرانه‌اش حرف می‌زد. ولی هیچ کدام از اینها نبود. خانه‌ی دوست دیگرمان جمع شدیم. همه گریان، همه غمگین، همه منتظر یک معجزه. دست به دعا، مناجات و دامان اهل بیت شدیم که خدا یک بار دیگر مرضیه را به زندگی برگرداند. وقتش نیست مرضیه با مرگ دست و پنجه نرم کند و همه بگویند: «امیدی نیست جز معجزه».

«خدایا! همه‌ی بچه‌ها تو بغل مادر بزرگ میشن. همه‌ی بچه‌ها اولین بار میگن «مامان». مگه نه اینکه بچه باید دو سال از شیر مادر بخوره، هر روز نگاهش به نگاه مادر بیفته، بهش لبخند بزنه، گریه کنه، مادر قربون صدقه‌اش بره، نازش رو بخره و بزرگش کنه. فرصت بده مرضیه اینها رو تجربه کنه. بچه‌ی مرضیه مادر می‌خواد، مادر». «مرضیه خیلی بدی! چرا بهمون نگفتی! چرا نذاشتی بفهمیم و ببینیمت! همه‌مون رو به هم ریختی. لطفا خوب شو. زنده بمون. دعوتمون کن. مثه دفعه قبل. از این روزهای کما رفتنت برامون حرف بزن و خدا رو شکر کن که هستی».

دوستان خوبم. ازتون می‌خوام همه دعا کنید معجزه‌ی خدا شامل حال دوستمون بشه. مرضیه یک روز هم بچه‌اش رو بغل نکرد. یکبار هم نبوسیدش. حالا هم بین مرگ و زندگیه. همه چیز فقط چند ماه اتفاق افتاد. فقط چند ماه. خیلی یهویی.

 

نظر از: عابدی [عضو] 

خدا غرق رحمتش کند.

1397/04/05 @ 11:05
نظر از: ميرزايي [عضو] 

خدا غریق رحمتشون کنه وبا صاححین مشهور بشوند.
…لاحقون:ما بایدبه اونها ملحق بشویم.جای ما اینجا نیست.

1397/04/03 @ 09:21
نظر از: شیما حمیداوی [عضو] 

سلام بهتون تسلیت میگم خیلی ناراحت شدم
خیلی اتفاق تلخیه امیدوارم خدابه شما و خانواده شون صبر جمیل عطا کنه.

1397/04/01 @ 16:32
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 

پاسخ:

سلام

خیلی ممنون از همدردی‌تون. خدا به خانواده‌ش صبر بده

1397/04/02 @ 09:11
نظر از: جباری معز [عضو] 
جباری معز

سلام خدا قوت به ماهم سربزن

1397/04/01 @ 15:27
نظر از: یار مهـــدی [عضو] 

«امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء»

اللهم اشف کل مریض

1397/03/31 @ 16:10
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 

متأسفانه دوستم فوت شد

1397/04/01 @ 06:16
پاسخ از: یار مهـــدی [عضو] 

آخی خیلی ناراحت شدم
خدا رحمت کنه

ان شاءالله خداوند صبر بده به خانوادش

1397/04/01 @ 12:32
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 

پاسخ:

الهی آمین

1397/04/02 @ 09:16
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 

با سلام و احترام
مطلب شما در منتخب ها درج گردید.
موفق باشید
__________
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مُنَزِلَ الشِفا وَ یَذهَبُ الدِاءَ صَلِّ عَلی مُحَمَدٍ وَ آلِهِ وَ اَنزِل عَلی وَجعی الشَفاءَ.

1397/03/31 @ 14:15
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 

پاسخ:

خیلی ممنون

انگار شفاشون تو لقاءالله بود

1397/04/02 @ 09:17


فرم در حال بارگذاری ...

« یکی از میان ما رفتصنار بده آش، به همین خیال باش »