وبلاگ

توضیح وبلاگ من

فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْكَ

«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْكَ، وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيكَ، مُسْتَكيناً لَكَ، مُتَضرِّعاً اِلَيْكَ»

زبان حال من است این فراز. زبانِ حال بنده‌ای که راه به جایی ندارد. همه خود محتاج‌اند و درمانده؛ به کدام یک می‌توانم تکیه کنم؟! کدام یک پایدارند و باقی؟! نباید به حال خودم و این همه راهی که به اشتباه رفته‌ام، اشک بریزم؟!

خدایا! این منم، همان بنده‌ی گریز پای و رویگردان. حالا با دلی مسکین و چشمی اشکبار به سوی تو گریخته‌ام، در مقابلت ایستاده‌ام و چشم امیدم به توست.

کتاب «پدر، عشق و پسر» نوشته‌ی سید مهدی شجاعی

کتاب «پدر، عشق و پسر»، از انتشارات نیستان در سال ۹۳ به چاپ سی و ششم می‌رسد. کتاب ۸۷ صفحه است و ۵۸۰۰ قیمت دارد. با قیمت دلار نجومی بعد از تصویب برجام قیمت کتاب تا کدام فلک بالا رفته باشد را نمی‌دانم.

سیف بن ذی یَزَن اسبی به نام «عقاب» را به محمد پنج ساله هدیه می‌دهد. از آن پس عقاب می‌شود مرکب پیامبر. بعد از پیامبر اسب به علی، حسن و حسین می‌رسد. امام حسین خود اسبی به نام ذوالجناح داشت. عقاب را به علی اکبرش می‌دهد. علی اکبری که شبیه‌ترین فرد به پیامبر بود. این اسب عشق امام به علی اکبرش را در واقعه‌ی کربلا روایت می‌کند. 

«عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی‌کنم در تمام عالم، میان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد. من مبهوت این رابطه‌ام. گاهی احساس می‌کردم که رابطه‌ی حسین با علی اکبر فقط رابطه‌ی یک پدر و پسر نیست. رابطه‌ی یک باغبان است با زیباترین گل آفرینش است، رابطه‌ی عاشق و معشوق است. رابطه انیس و همدل جدایی ناپذیر است. احساس می‌کردم رابطه‌ی علی اکبر با حسین فقط رابطه‌ی یک پسر با پدر نیست. رابطه ماموم و امام است. رابطه مرید و مراد است. رابطه عاشق و معشوق است. رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود می‌گفتم رابطه عابد و معبود است». صفحه ۳۱. 

کتاب پدر، عشق و پسر از زبان یک اسب بیان می‌شود و دارای یک نگاه و زاویه‌ای جدید است. نثر خیلی خوبی دارد. جان می‌دهد که یک نفر کتاب را با صدای بلند بخواند و تو گوش بدهی یا تو بلند بلند بخوانی و دیگری گوش بدهد.

از سید مهدی شجاعی «کمی دیرتر» را خوانده‌ام و آفتاب در حجاب را نصفه. سبک قلمش دستم آمده و دوستش دارم. بار احساسی و عاطفی زیادی دارد. مفاهیم را هم خیلی طریف و لطیف بیان می‌کند. ولی باز احساس می‌کنم از لحاظ ادبی اثر قوی‌ای نیست و فقط یک روایتی زیبا است.

 

ال‌جی کا تن

دارم خواب‌های دیشب و پریشب و چند شب پیش رو زیر و رو می‌کنم که ببینم این مصیبت نازله، تعبیر کدوم یک بوده. شاید هم آه و ناله همین بچه‌ها پشت سرم بود. شاید هم عاق والدین شدم. الله اعلم. عمو میگه «یه امشب پا شدی آشپزی کنی، چشم خوردی». به نظر شما به حال دختری که گوشیش از دستش افتاد روی لبه‌ی کابینت آشپزخونه و صفحه‌اش ترک برداشته، چه روضه‌ای باید خوند؟ ترک نیست که، تلیش تلیش شده. همه‌ش مقصر مامان بود. باید خسارت رو ازش بگیرم. اگه نمی‌رفت روستا، منم مجبور نبودم برم آشپزخونه.

خیلیا چشمشون دنبال گوشیم بود. شک ندارم امروز تو کلاس فیلمنامه یکی از این حضار بی‌ریخت گوشیم رو چشم زد. یکی نیست بگه دختر مگه مجبوری از روی گوشی متن بخونی. والا به استاد کلاس که کنارم بود هم مشکوک شدم. از باعث و بانیش نمی‌گذرم. فکر کن! تو جمع دوستان و غیره باید حالا یه گوشی دست بگیرم که هر کی ببینتش میگه: «آخی بیچاره! چه گوشیِ جنگ زده‌ای دست گرفته؟». چطور تا یکی دو سال دیگه با این گوشی کنار بیام؟

این روزا خواب تبلت می‌دیدم. یکی قیمت گرفتم یکُ سیصد و دیگری دو میلیون. سکه روی سکه می‌گذاشتم که دو میلیونیو رو بگیرم. گواهینامه، کتابخونه و چند چیز دیگر هم تو صف بودند. تو این گیر و دار باید این مصیبت بر من نازل بشه؟

وای نه! با وجود این شُک روز جمعه چطور برم سر جلسه کنکور ارشد؟ الان تو این فکرم که ارشد رو بی‌خیال بشم صرفا جهت اینکه هزینه‌ی رفت و برگشت رو بذارم یه گوشه‌ای شاید خدا مابقی رو رسوند و تونستم یه خاکی به سرم بریزم. این چند هفته‌ چند آرزو مخم رو قلقلک می‌داد و چه خیال بافی‌ها که نمی‌کردم. برم قم، ارشد بخونم، کنارش یه زبان خارجه یاد بگیرم بعدش دکترا و چه و چه. ولی امشب فقط منتظرم یه سوار با اسب سفید بیاد و برام یه گوشی بگیره. دقیقا همین امشب. 

خشم روشنک

یک چالش کتابخوانی برای ایام نوروز برگزار کردم. با توجه به چالش‌های آبکی این روزها که در فضای مجازی دست به دست می‌شود، چنین چالش‌هایی لازم بوده و هست. هر چند که این فرهنگ سازی‌ها نیاز به مشارکت عمومی دارد. چالش خوبی بود و خوب پیش رفت. تجربه جالبی هم شد.

روزی که برگزیدگان با قید قرعه اعلام شدند، یک نفر بهم گفت «دیگران به نحوه‌ی قرعه کشی اعتراض دارند و می‌گویند نتیجه ناعادلانه است». حالا دیگرانی در کار بوده‌اند یا نه خدا بهتر می‌داند. چند نفر بوده‌اند یا یک نفر را هم نمی‌دانم. می‌گفت بازخورد خوبی ندارد و بچه‌ها اعتمادشان را از دست می‌دهند و در فراخوان‌های بعدی شرکت نمی‌کنند. بعد هم توجیه کرد که بچه‌ها می‌گویند اگر مستقیم به من بگویند زشت است و نگران‌اند وجهه‌شان خراب بشود.

لذت خوب چالش با اعتراض دوستانی که فقط ظاهر قضیه را دیدند و اصلا در جریان نبوده‌اند، توی دهانم زهرمار شد‌. الحمدالله توی این دو سالی که در شبکه بودم سعی کردم طوری واکنش نشان بدهم که طرف مقابل از انتقاد و اعتراض پشیمان نشود. موفق هم بوده‌ام. حالا این چند روز از دست این واسطه‌های خبر بیار و ببر، واقعا ناراحت شدم. مسأله را کش می‌دهند و به این و آن می‌گویند که روشنک حق یک عده را ضایع کرده است. این‌ها اگر واقعا خیرخواه بودند باید به دیگر دوستان می‌گفتند: «خودتون برید و مستقیم با روشنک حرف بزنید». دفاع از حقوق دیگران، عین خیانت به آنهاست. هر کسی باید خودش از حق خودش دفاع کند. کسی که جرأت ندارد یک سوال بپرسد یا از حق خودش دفاع کند و نگران است که وجهه‌اش خراب بشود، از روز اول خیلی بی‌خود کرد که قدم در راه طلبگی گذاشت. در ضمن کجای دین داریم که حرف حق زدن وجهه را خراب می‌کند؟ آنها مستقیم می‌آمدند به خودم می‌گفتند من هم رفع سوءتفاهم می‌کردم. یا من متوجه اشتباهم می‌شدم و یا آنها. یعنی دوستان فکر می‌کنند ذهنیت من با یک گفتگوی معمولی خراب می‌شود؟ اصلا مگر من کی هستم؟ ارزش داشت حالا پشت سرم کلی حرف می‌زنند و من به هیچ وجه راضی نیستم و آنها را نمی‌بخشم؟

این چند روز کوزه‌ی خشمم حسابی ترکیده است. راستش مانده‌ام چکار کنم. نه معترضی می‌بینم که توجیه‌ش کنم و نه با پیغام و پسغام و یک کلاغ و چهل کلاغ می‌شود حرف زد. مدیریت چالش با من بود. هیچ کسی به اندازه‌ی خودم روی مشارکت بچه‌ها اشراف نداشت. اگر تصمیمی هم گرفته‌ام برایش دلیل و منطق کافی داشته‌ام. حالا اینکه دلیل و منطق من برای دوستان قانع کننده باشد یا نباشد، بحث دیگری است. به خیلی‌ها ارفاق کردم. تا زمانی که ارفاقم به نفع خودشان بود، کسی اعتراض نکرد. حالا که ارفاقم به نفع دیگری تمام شد، اینها اعتراض دارند؟ واقعا چند عدد کتاب ارزش غیبت‌ها و حرف و حدیث‌های پشت سرم را داشت؟ این دوستان روز قیامت به خدا خواهند گفت: «ببین خداجون! تو مرتکب حق الناس شدی. چطور آن یار امام که از اول تا آخر پشت سر امام بود و همه‌ی اعمالش مهر و تأیید امام را به همراه داشت و طبق قانون امام زندگی کرد، با حر ریاحی که آمد و راه امام را بست و باعث شد تاریخ عزادار بماند، یکسان و هم رتبه‌اند؟». حالا خدا که اشراف کامل دارد بهتر می‌فهمد یا ما آدم‌ها که فقط ظاهر قضیه را می‌بینیم؟