وبلاگ

توضیح وبلاگ من

خودمان را حل کنیم، مشکلات حل می‌شوند

 
تاریخ: 27-04-97
نویسنده: روشنک بنت سینا

از قبل بهم گفته بود مشکل دارد و برایش دعا کنم. نپرسیدم چه مشکلی دارد. دوست نداشتم فکر کند دارم توی زندگی‌اش سرک می‌کشم. وقتی صحبت می‌کردیم بغضش ترکید. گریه کرد. گفت: «تو این مدت کمی که باهات آشنا شدم، نمی‌دونم چرا دلم می‌خواد مشکلم رو بهت بگم. ولی دلم نمیاد ناراحتت کنم». گفتم: «نگران من نباش. اگه کاری از دستم برمیاد بگو». گفت از دست کسی کاری برنمیاد. از من اصرار که بهم بگوید و از او انکار که دلم نمی‌آید ناراحتت کنم. گفتم: «دوست ندارم فکر کنی دارم از سر کنجکاوی اصرار می‌کنم. اگه چیز خصوصی‌ای نیست و فکر می‌کنی بهم بگی آروم می‌شی، بهم بگو. حداقلش اینه که می‌دونم دوستم چه مشکل و غصه‌ای داره و چرا ناراحته».

نگران بودم که نکند با شوهرش مشکل دارد یا شاید هم با خانواده شوهرش. هیچ کدام از اینها نبود. گفت که بچه‌اش مریض است. سندرم دان. خیلی عذاب می‌کشد. از نگاه ترحم آمیز دیگران بدش می‌آید. برای همین دوست ندارد توی جمع وارد شود یا بچه‌اش را ببرد. نه مادر شدم که ببینم مریضی بچه چطور آدم را آب می‌کند و نه کاری از دستم برمی‌آمد. امید بی‌خود هم هیچ وقت به کسی نداده‌ام و نمی‌دهم. می‌دانم این بیماری درمانی ندارد. فقط باید آن را پذیرفت. همین را بهش گفتم. اینکه روحش را بزرگ کند. تقوایش را بیشتر کند. این بیماری را بپذیرد. نگران قضاوت و نگاه دیگران هم نباشد. چیز عجیبی نیست. خیلی‌ها هستند از این قبیل بیماری‌ها دارند و به زندگی عادی و معمولی خودشان مشغولند. 

همان شب خانم مرشدزاده پستی گذاشت. پستش را خواندم. کنجکاو شدم همه‌ی پست‌هایش را بخوانم. تا نصف شب می‌خواندم. از لحظات دخترش زهرا می‌نوشت. مبتلا به سندرم دان بود. یک پست را اسکرین گرفتم و برای دوستم فرستادم که قوت قلبی برایش باشد. برای خودمم قوت قلب خوبی بود که راحت‌تر کاستی‌های زندگی‌ام را بپذیرم و سربلند باشم. با یک پست و گفت و گو روح کسی بزرگ نمی‌شود. مداومت می‌خواهد. دوستم خودش باید کلید بزرگ شدن روحش را پیدا کند. چیزی نیست که من یا دیگری بهش تزریق کنیم. فقط گاهی می‌توانم بهش قوت قلب و دلداری بدهم.

بد نیست ما آدم‌ها هر روز به خودمان تذکر بدهیم که اگر باری از روی دوش کسی برنمی‌داریم، حداقل برای آنها بار نباشیم. چه لزومی دارد اگر در وجود کسی مشکلی یا عیبی دیدیم شروع کنیم به نوچ نوچ کردن، پچ پچ کردن، درِ گوشی حرف زدن، به این و آن خبر دادن؟ دیگران کور نیستند. خودشان مشکلات و گرفتاری‌های آدم‌ها را می‌بینند. حالا چه طرف مقابل بشنود و به گوشش برسد، چه نشنود و به گوشش هم نرسد. چطور دلمان راضی می‌شود با نگاه، اشاره، حرف و رفتارمان اینقدر زندگی را بر دیگران سخت و تنگ کنیم؟ اگر خودمان را محدود کنیم و کلاه خودمان را بچسبیم، خوشبختی و شادمانی را برای دیگران به ارمغان می‌آوریم. کار نیک و عمل صالح یعنی همین. از طرفی خود ما هم نباید اینقدر لوس باشیم و زندگی رویایی برای خودمان ترسیم کنیم که اگر مشکلی یا گرفتاری‌ای برایمان پیش آمد سریع خودمان را ببیازیم. تمرین کنیم آدمی پوست کلفت و ضد ضربه باشیم. اگر کسی چپ چپ نگاه‌مان کرد خیلی کک‌مان نگزد.

نظر از: عارف [بازدید کننده]
عارف

سلام
این مطلب بیشتر شبیه منبر بود تا یه یادداشت خوب!

1397/04/28 @ 10:03
پاسخ از: روشنک بنت سینا [عضو] 

پاسخ:

سلام

آها، خوشحالم از این نظرتون. تو پاراگراف آخر حق باشماست. دوست نداشتم منبری بشه.

1397/04/28 @ 10:08
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو] 

سلام عالی بود

1397/04/28 @ 07:00


فرم در حال بارگذاری ...

« هو الأول و الآخرشاهد عینی، ساکن طبقه دوم »