وبلاگ

توضیح وبلاگ من

شاعر نامی از قوم لر

 
تاریخ: 23-12-96
نویسنده: روشنک بنت سینا

پی‌نوشتی باشد بر پست قبل. اولین کاری که برای شهدا کردم، برمی‌گردد به سالها پیش. همان سالهایی که اول راهِ دیوانگی بودم. به خودم به عنوان یک «شاعر نامی» نگاه می‌کردم که یک روزی مثل فروغ فرخزاد کتاب شعرم چاپ می‌شود و همه شعرهایم را می‌خواند.  هفته‌ی دفاع مقدس بود. تو مسجد برنامه داشتیم. یک شعر نیمه بلند بالایی درباره شهدا گفتم و ظهرش یا فردایش در مسجد جلو ملت آن را خواندم. اولین بارم بود پشت میکروفن می‌رفتم و جلوی جمعیتی هر چند اندک، حرف می‌زدم. آن هم نه حرف زدن، بلکه شعر می‌خواندم. البته بلا تشبیه شعر که به قول امروز خودم بیشتر شِر و وِر بود تا شعر. از همین شعر نوهایی که هر کسی این روزها می‌گوید. روزهایی بود که زده بودم تو خط دینی شعر گفتن. بعد از مدتی هم شعرهای قبلی و به تعبیری، آنورآبی را پاره کردم. البته خیلی هم آنور آبی نبود. آنوردینی بود. یادش بخیر. خاطره خوبی بود. آن روز خیلی احساس غرور می‌کردم و خوشحال بودم. هر چند تعریفی نداشت. ولی برای یک دختر نوجوان در اندیشه‌ی پرواز، چیز جالبی بود. الان فقط دوست دارم فیلم آن روز به دستم بیاید. با آن قیافه و صدا. این مواقع، شعر و ملت و غیره مهم نیست. آنچه برایم حیاتی است، این است که بفهمم قیافه و صدایم خوب بوده یا نه! خوب خوانده‌ام یا نه! هر چند که از بچگی، با واژه شهید و شهادت انس داشتم و اولین مفهوم دینی که یاد گرفتم همین بود. 


فرم در حال بارگذاری ...

« مروری بر سال ۹۶یک جای خالی »