خالهخانبجی داشت از رویاهای قبل از ازدواجش میگفت. «من همون موقع که دختر بودم، همهش به خودم میگفتم اگه شوهرم کار درست و حسابی نداشت و میخواست کارگری کنه، هر روز صبح خودم پا میشم براش بقچه میپیچم و فلان و بهمان میکنم. اگه یه آدم معتادی از آب دراومد، چه و چه میکنم و زندگیم رو میسازم. اگه فلان آدم بود، من فلانطور رفتار میکنم. هیچ وقت فیس و افاده دکتر و مهندس نداشتم. فلانی رو ببینید که چطور همیشه جر و بحث و قهر و قهرکشیش رونق داره! اون موقع تو دبیرستان میگفت: من؟ من یه شوهری بکنم همه دست به دهن بمونن و چه و چه. کلی خودش رو بالابالا میگرفت که دختر کدخدا هم نمیگرفت. حالا ببینید کجا شوهر کرده! من احتمال میدادم شوهرم هر آدمی ممکنه باشه و براش برنامهریزی میکردم که این خودمم باید زندگیمو سر و سامون بدم. حالا این از زندگی من، اون از او».
خالهخانباجی آدمی بود که خیلیها منتظر بودند جواب مثبت بدهد تا سرتاپایش را طلا بگیرند. روزی که شوهرِ خالهخانباجی به خواستگاری آمد هیچکدام فکر نمیکردیم «بله» بگوید. تحصیلات دانشگاهی نداشت و ظاهرش چنگی به دل نمیزد. مال و منال که هیچ از پوچ، خودش بود و یک حقوق ماهانه کم. ولی اهل خدا و پیغمبر بود و حلال و حرام سرش میشد. خاله خانباجی آجر روی آجر گذاشت و الان همه فکر میکنند روی گنج نشستهاند. خیرشان به همه میرسد و همیشه دستشان از هدایا برای این و آن پر است چه کوچک چه بزرگ.
شوهر خالهخانباجی با اینکه غریبه است، انگار سالهاست عضوی از این خانواده بوده. به قول خالهخانباجی هیچ کجا فهم و شعور را به عنوان اشانتیون ضمیمه مدرک نمیکنند. تو این مواقع ذات دخترانهی ما دخترانِ خام و سرد و گرمنچشیدهی روزگار، سیاست و مدیریت خالههانباجی را دور میزند و میگوید: «هعی! نه بابا! گپ بزن از پیشونی، بخت، اقبال، شانس…»
“به قول خالهخانباجی هیچ کجا فهم و شعور را به عنوان اشانتیون ضمیمه مدرک نمیکنند.”
به جای تنها به فکر دکتر و مهندس شدن بچه هامون کاش کمی به فکر تربیت یه انسان باشیم
فرم در حال بارگذاری ...