وبلاگ

توضیح وبلاگ من

موضوع: "دعـا نــگاری"

وَاْسمَعْ نِدائي...

 «وَاْسمَعْ نِدائي اِذا نادَيْتُكَ، وَاَقْبِلْ عَليَّ اِذا ناجَيْتُكَ»

می‌دانم که گاهی بعضی از بندگان ناسپاست را پس می‌زنی و صدایشان را نمی‌شنوی. حال تو را صدا می‌زنم که مطمئن بشوم از آنها نیستم، صدایم را می‌شنوی و مرا به خودم واگذار نکرده‌ای. با تو زمزمه و نجوا می‌کنم تا روی خودت را به سویم برگردانی. هر چند بنده‌ی ناسپاس توأم ولی به نگاه و توجهت محتاجم.

الهی هب لي قلباً...

 «اِلـهي هَبْ لي قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ»

قلبم را از شوق خودت چنان پر کن که چشم و دل سیر بشوم. محبت غیر تو در دلم جا خوش نکند، دل بسته‌ی غیر تو نشوم، همه‌ چیز در نظرم محقر و خوار بشود الا تو و آنچه که تو می‌پسندی. همین قلب و شوق درونش ریسمانی باشد که از آن بالا بروم و به تو نزدیک بشود.

رابطه‌ی قلبی با خدا

می‌گویند گفتگو اولین باب آشنایی و دوستی است. این روزها وقتی تو را صدا می‌زنم و با حرف می‌زنم، قصدم این نیست که حاجات و خواسته‌‌هایم را برآورده کنی. می‌خواهم این فاصله‌هایی که بین من و توست را کم کنم. صمیمی بشویم و با هم انس بگیریم. با اینکه از همه چیز خبر داری، ولی دوست دارم اوج رفاقتم با تو به جایی برسد که بدون مِن مِن کردن و لکنت زبان، بتوانم حرف‌های مگو را بهت بگویم. این روزها با تو سر صحبت را باز می‌کنم برای اینکه یقین کنم هستی و می‌شنوی. برای اینکه وجودم از تو خالی نشود.

دعا، تنها تلفظ الفاظ نیست. دعا یعنی رابطه‌ی قلبی با تو. تو خود می‌دانی همیشه تلاشم این بود که این رابطه‌ی قلبی برقرار باشد. همیشه به یاد تو باشم. قدم‌هایم را جایی برداشتم که یک سر آن به تو منتسب می‌شد. همین که تو آنجا بودی و آنجا تعریف می‌شدی، برایم کافی بود. «لا یَخافونَ لَومَةَ لائِم». از سرزنش‌ها اگر چه ناراحت شدم، ولی در دل شاد و مطمئن بودم. چون تو هستی و می‌بینی. سرزنش‌های خار مغیلان دلی را که از مهر تو لبریز است را خراش نمی‌ندازد. می‌دانی که اگر از لحظاتی که از تو جدا شدم چیزی نمی‌نویسم، قصد لاپوشانی کردن ندارم. به مغفرتت امید دارم. باور نمی‌کنم مرا نبخشیده‌ای و کوتاهی‌ها را فراموش نکرده‌ای. چقدر خدایی کردن زیبنده‌‌ی توست و ما چه سعادتمندیم که تو را داریم. مگر می‌شود تو باشی و تو را نداشت؟! هیهات…

و هو السمیع العلیم

وقتی می‌دانم دعایم مستجاب نمی‌شود برای چه دعا کنم! این همه خالصانه با خدا حرف زدم و دعا کردم، آخرش چه شد!

همیشه فکر می‌کنیم دعا کردن، یک راه خارج از روال عادی است. اما نه. دعا کردن مثل همان روغنی است که باعث می‌شود چرخ دنده‌ها سریع‌تر حرکت کنند و دچار گیر و گرفتاری نشوند. بنابر قولی اینطور نیست که «اگر انسان می‌خواهد به مسافرت برود یا با خودرو و قطار و هواپیما عازم بشود و یا با دعا برود». وقتی دعا می‌کنیم، در واقع می‌خواهیم خدا اسباب و وسایل رسیدن به مقصودمان را زودتر فراهم کند. می‌خواهیم که تکه‌های این پازل خیلی خوب با هم جفت‌وجور شود. بدون اینکه موانعی سر راه آن قرار بگیرد. گاهی همه‌ی این چیزها را می‌دانیم ولی در تخمین زمان اشتباه می‌کنیم و به تعبیر دیگری عجله داریم. می‌خواهیم امروز و فردا همه‌ی اسباب و وسایل کنار هم چیده بشوند تا آرزوی ما برآورده بشود. در صورتی که کنار هم چیده شدن اینها زمان خاص خودش را می‌خواهد. این خاصیت این دنیاست که باید زمان طی بشود و ما انتظار بکشیم. در این شرایط کافی است ما به خدا اعتماد کنیم. خدا همیشه ما را به سوی خوبی‌ها راهنمایی کرده. پس برای ما جز خیر و خوبی نمی‌خواهد. «و هو السمیع العلیم»،  او دعاهای ما را می‌شنود و نسبت به ما و خواسته‌های ما و آنچه به مصلحت ماست آگاه است. پس دست از دعا و خواستن برنداریم. این دعا کردن‌ها می‌تواند به کارها سرعت بدهد. با دعا کردن است که حسن نیت خودمان را به خدا نشان داده و اثبات می‌کنیم. کدام حسن نیت؟ اینکه ما تنها او را می‌پرستیم و تنها از او یاری می‌خواهیم؛ «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین».