وبلاگ

توضیح وبلاگ من

کلید واژه: "ماه رمضان"

مثل شهادت جدش

«بابا امشب می‌ری مسجد جامع؟ نمی‌شه نری؟» «بله دخترم، نمی‌تونم تو خونه باشم. دلم بی‌قراری می‌کنه. منتظرم هستن، نمیشه نٙرم.» بابا رفت مسجد جامع. دل من بی‌قرارتر از دل بابا بود. بی خود نیست که همه می‌گویند شبیه او هستم. حتی بی‌قراری‌هایمان هم شبیه هم‌ است.… بیشتر »

رمضان بچگی‌هایم

«اولین تصویر ذهنی من از ماه رمضان، دقیقا به کی برمی‌گردد؟». دستم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم و انگار دارم دکمه‌ای را فشار می‌دهم و خاطراتم را به عقب برمی‌گردانم. چند سالگی را یادم نمی‌آید. ابتدایی بودم‌. اول یا دوم ابتدایی مثلا؛ شاید هم سوم ابتدایی. اصلا… بیشتر »

وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنّي

«وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي تَحَبَّبَ اِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنّي» «و سپاس خدای را كه با من دوستی ورزيد، درحالیكه از من بی‌نياز است» دوست دارم با دانه دانه مهره های تسبیحم زمزمه کنم و بگویم: «وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي تَحَبَّبَ اِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ… بیشتر »