وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "مرداد 1397"

شما چطور با هم آشنا شدید؟

اولین تصور من از خواندن کتاب برمی‌گردد به زمانی که دوم ابتدایی بودم. طبیعتا منظورم کتاب درسی نیست. بیمارستان بستری بودم و مدرسه نمی‌رفتم. دلم برای کتاب، کلاس، مشق و دفتر تنگ شده بود. یک پسری هم‌سن خودم شاید یکی دو سال این‌ طرف و آن طرف، روی تخت بغلی… بیشتر »

کتاب «منِ او» نوشته رضا امیرخانی

کتاب یک خانواده ایرانی را که صاحب اسم و رسم است از دوره رضاخان تا دهه شصت به تصویر می‌کشد. خانواده فتاح، نزد همه‌ی اهل محل قابل احترام است و خیرش به همه می‌رسد. تنوع شخصیت‌ها در داستان و دیالوگ‌های مخصوص خودشان از نقطه قوت‌های داستان بود. بازی با کلمات… بیشتر »

احتمال می‌دادم شوهرم هر آدمی ممکنه باشه

خاله‌خانبجی داشت از رویاهای قبل از ازدواجش می‌گفت. «من همون موقع که دختر بودم، همه‌ش به خودم می‌گفتم اگه شوهرم کار درست و حسابی نداشت و می‌خواست کارگری کنه، هر روز صبح خودم پا میشم براش بقچه می‌پیچم و فلان و بهمان می‌کنم. اگه یه آدم معتادی از آب دراومد،… بیشتر »

حتی برای شما خدای عزیز

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» [توبه/111] جنس فروخته شده، پس گرفته نمی‌شود. این قانون مخصوص شماست خدای عزیز. مبارکت باشم. بیشتر »

دَمِ پسین‌های روستا

سرم را بالا می‌آورم و رد زن‌دایی را تا مخزن گوشه‌ی حیاط می‌گیرم. مرغ و جوجه‌های خاله می‌دوند سمتش. یاد مبحث «شرطی شدن» زیست پیش دانشگاهی گرامی باد. فکر می‌کنند زن‌دایی رفته که بهشان دانه بدهند. فقط می‌خواهد دست‌هایش را بشوید. توی این ده سال شهر نشینی… بیشتر »

ما می‌فرستیم و تو یادت می‌رود

گاهی چیزی به دلت می‌نشیند. نه از این نشستن‌ها که زود جایش را به دیگری بدهد. از آن نشستن‌هایی که می‌نشیند و لنگر می‌اندازد. «قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ» این آیه خیلی وقت است به دلم نشسته، آن هم از نوع… بیشتر »

چله‌ی خادمی

کافی است چهل روز بیایم روستا خانه باباحاجی معتکف بشوم و برایشان خادمی کنم. چهل روز روزم را با «سلام ننه، صبح بخیر. سلام بَوا صبح بخیر» شروع کنم. چهل روز سفره بیندازم و جمع کنم. آب دستشان بدهم و برایشان چای دم کنم. قرص‌های ننه را بگذارم کف دست‌های لرزان… بیشتر »

دختر امروز، مادر فردا

مامان از زندگیت لذت می‌بری؟ لذت می‌بری از اینکه ظرف‌ها و لباس‌ها را می‌شویی، جارو می‌زنی، خانه را مرتب می‌کنی؟ یعنی هیچ وقت دلت نمی‌کشد بروی مسافرت، گردش، این شهر، آن شهر و از هفت دولت آزاد باشی؟ اصلا شاید دلت بخواهد یک روز از صبح تا عصر زل بزنی به… بیشتر »

اموال سرقتی شگون ندارد

بعضی از اساتید و دوستان مثل روز برایشان روشن است چه کانالی را دوست دارم و چه آبی عطشم را در این مجازآباد سیراب می‌کند که اسیر سراب‌های تو خالی نشوم. برایم دو پست از کانالی فرستاد. مثل قدیم ندیم‌ها چشم‌هایم را می‌بندم و دو انگشت اشاره دستم را به هم نزدیک… بیشتر »

مع الاسف

 #قرارجمعه جمعه‌ها حرفی برای نوشتن ندارم، نیامدنت تکراری شده است و ما عادت کرده‌ایم. بیشتر »

هو الأول و الآخر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» _ این روزا همه‌ش ذهنم مشغوله. تا میام یه نفس راحتی بکشم، یه درگیری تازه از اون بالا صاف می‌ا‌فته تو کاسه من. _ آره، می‌فهمم چی می‌گی. «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» _ مگه نمی‌گی خدا رب العالمینه؟ پس چرا… بیشتر »