وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "خرداد 1397"

یکی از میان ما

نمی‌دانم دوستی‌های دانشگاه در چه حال و هوایی است. دانشجو نبودم. دانشگاه هم درس نخواندم. ولی جو طلبگی قشنگی داشتیم. بیست و پنج شش نفری بودیم. سال اول سه چهار نفر متأهل داشتیم و سال آخر سه چهار نفر مجرد. وسط ساعت‌های کلاسی بحث‌های دخترانه‌مان گل می‌کرد.… بیشتر »

صنار بده آش، به همین خیال باش

سه نفر از گل‌دخترها را نشان کرده‌ام که اختصاصی برایشان وقت بگذارم و بشوند نیروی یگان ویژه‌ی خودم. چند روز پیش با کربلایی جلسه داشتم. حالا می‌گویم جلسه، فکرتان سمت اتاق جلسه و میز و دفتر و دستک و قرار قبلی و این قرتی بازی‌ها نرود. از این خبرها نیست. تو… بیشتر »

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

«ای بابا»، «ای بابا»، «ای بابا». نمی‌دانید چه کسی برای اولین بار اصطلاح «ای بابا» را به کار برد؟ هر کسی بود، خدایش بیامرزد. خیلی وقت‌ها با یک «ای بابا» گفتن، می‌شود سر و ته همه چیز را به هم آورد. فقط وقتی تلفظ می‌کنید، حرف «یا» را حسابی بکشید. «الف»… بیشتر »

افراد پاکدامن را اخراج کنید

فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ [سوره النمل، آیه ۵۶] آنها پاسخی جز این نداشتند که (به یکدیگر) گفتند: خاندان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید، که اینها افرادی… بیشتر »

راهکار علم غیب پیدا کردن

سه تا از دخترها قد و قواره‌شان به کوچولو‌ها نمی‌خورد، تو اتاق می‌نشستند. علی که یک جا بند شدنی نبود، می‌رفت پیششان. رفتم تو اتاق دیدم صندلی خیس شده. یکی از دخترها گفت: «علی آب ریخت روش». علی گفت: «من نریختم». بهش گفتم: «من یه نگاه بکنم، می‌فهمم کی… بیشتر »

درد احبا نمی‌برم به اطبا

یک آن شب برای استاد سرتاپا گوش شده بودم. استاد آن طرف گوشی و من این طرف، در این مجازآباد چت می‌کردیم. منم که دلی پر خون داشتم. نوشتم «استاد بیاین با هم بریم خارج». نوشت «حاضرم شیعه‌ی علی دلم رو بشکونه ولی دشمن بهم لبخند نزنه». هنگ کردم و چیزی ننوشتم.… بیشتر »

آشتی‌کنانِ سیب‌مزه

دل علی را شکست. علی هیچی نگفت و از اتاق بیرون رفت. هر چه صدایش زد، فایده نداشت. وقتی برگشت، یک سیب تو دستش بود و برای خانم مربی گذاشت روی صندلی کناریش. بعد برای همه بچه‌ها سیب آورد. خانم مربی دوباره علی را صدا زد، ولی اعتنا نکرد. بهش گفت: «علی اگه… بیشتر »

همین قدر رمانتیک

تو این فیلما یه جوری مریضی، سکته، سرطان، نفس تنگی و غیرهم رو جذاب نشون میدن که آدم دوست داره به انواع و اقسام بیماری‌های لاعلاج و صعب العلاج مبتلا بشه. اصلا آدم دلش می‌کشه بره زیر تریلی هیجده چرخ و پودر بشه. دقیقا همین قدر رمانتیک و عاشقانه… بیشتر »

شب قدر، خاطرات مشترک کودکان

شاید اتاق کوچک باشد. سر و صدای بلندگو مسجد تویش گوش خراش باشد و صدا به صدا نرسد. هوایش به شدت دم و نفس گیر باشد. نشود در آن بازی‌های دسته جمعی کرد یا توپی را شوت کرد که چند متر آن طرف‌تر بیفتد. گاهی چشم یکی به‌حق یا ناحق گریان بشود. ولی همه‌مان دوست… بیشتر »

امام زمان و محبانش رنگ کسی را نمی‌پذیرد

بچه‌ای که در خانواده مذهبی بزرگ شود، به هیچ وجه قابل مقایسه با یک خانواده غیر مذهبی نیست. علی از یک خانواده مذهبی بود. پر انرژی بود و خستگی ناپذیر. بقیه پسرها هم همین طور بودند. ولی تفاوت‌های علی به راحتی قابل تشخیص بود. شخصیت علی طبق مدار خودش شکل… بیشتر »

شب قدر کودکان

آیه سلام کردن، سوره قدر، شعر، بازی، نقاشی، کلیپ و فیلم و در آخر آنها را کنار خودم می‌نشانم و آنگونه که حضرت زهرا حسنین را کنار خود نشانده بود و گاه خواب چشمانشان را می‌زدود، خواب از چشمان این بچه‌ها می‌زدایم و کمک‌شان می‌کنم قرآن به سر بگیرند. شایسته… بیشتر »

مثل شهادت جدش

«بابا امشب می‌ری مسجد جامع؟ نمی‌شه نری؟» «بله دخترم، نمی‌تونم تو خونه باشم. دلم بی‌قراری می‌کنه. منتظرم هستن، نمیشه نٙرم.» بابا رفت مسجد جامع. دل من بی‌قرارتر از دل بابا بود. بی خود نیست که همه می‌گویند شبیه او هستم. حتی بی‌قراری‌هایمان هم شبیه هم‌ است.… بیشتر »

رمضان بچگی‌هایم

«اولین تصویر ذهنی من از ماه رمضان، دقیقا به کی برمی‌گردد؟». دستم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم و انگار دارم دکمه‌ای را فشار می‌دهم و خاطراتم را به عقب برمی‌گردانم. چند سالگی را یادم نمی‌آید. ابتدایی بودم‌. اول یا دوم ابتدایی مثلا؛ شاید هم سوم ابتدایی. اصلا… بیشتر »

دست در دست هم دهیم به مهر...

اون: «ببین! من نگرانتم، تو خانواده این بچه‌ها رو نمیشناسی. اگه امروز دماغ آیدا طوریش شده بود مثلا خانوادش بخوان برا انتقام دماغ تو رو بشکنن، چون تو مسئول بودی» من: «سلام عزیزم نگران نباش، بندگون خدا اینطور نیستن. ولی احتیاط شرط عقله. از این اتفاق‌ها هر… بیشتر »

حَتّی كَاَنّي لا ذَنْبَ لي

«وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي يَحْلُمُ عَنّي، حَتّی كَاَنّي لا ذَنْبَ لي» «و سپاس خدای را كه بر من بردباری می‌كند تا آنجا كه گويی مرا گناهی نيست!» در مقابل خدای سمیع و بصیر و علیم، گناه و خطایی نیست که مخفی بماند! همه چیز را می‌داند و می‌پوشاند. آنقدر… بیشتر »

از جایی که نمی‌بینید و گمان نمی‌برید

«يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ… بیشتر »

منبرهای مجازی

اگر چند سال پیش برایمان تعریف می‌کردند که قرار است در آینده‌ای نه چندان دور، اطلاعات وسعی به آسانی و با سرعت بالایی منتشر بشود، حتما خیال می‌کردیم موجودات فضایی قرار است زمین را به چنگ بیاورد. اما هنوز ما انسان‌ها بر این کره خاکی حکومت می‌کنیم و با… بیشتر »

كُنْتُ بَطيـئاً حينَ يَدْعوُني

«اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذي اَدْعوُهُ فَيُجيبُني وَاِنْ كُنْتُ بَطيـئاً حينَ يَدْعوُني»  «سپاس خدای را كه می‌خوانمش و جوابم را می‌دهد. اگر چه سستی‏ می‌كنم وقتی كه مرا می‌‏خواند» وقتی تصور می‌کنم چه قدر با بی‌حالی و کراهت به سوی تو آمدم و به تو لبیک گفتم،… بیشتر »