وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "اردیبهشت 1397"

طلبه‌ی قصه خوان، اسماعیل آذری‌نژاد

بچه‌ها انگار دور پدرشان جمع شده‌اند نه یک طلبه‌ی ساده و معمولی. اسماعیل آذری‌نژاد کتاب قصه‌هایش را در می‌آورد و به بچه‌ها می‌دهد. هر کدام در گوشه و کناری می‌نشینند و تصاویر را نگاه می‌کنند و قصه‌ها را می‌خوانند. خودش آنقدر از روی قصه‌ها برای بچه‌ها… بیشتر »

وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنّي

«وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي تَحَبَّبَ اِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنّي» «و سپاس خدای را كه با من دوستی ورزيد، درحالیكه از من بی‌نياز است» دوست دارم با دانه دانه مهره های تسبیحم زمزمه کنم و بگویم: «وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي تَحَبَّبَ اِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ… بیشتر »

نقش بانوان در جهت حمایت از کالای ایرانی

زنان علاوه بر اینکه مدیر امور داخلی خانه هستند، مسئول امور مالی و خرید هم هستند. با نگاه نافذشان بازار را مثل کف دست می‌شناسند. بارها و بارها مغازه‌هایی را نشان می‌کنند که بروند برای شوهر، فرزند، خواهر، برادر، پدر و مادر و دیگران آنچه را که نیاز دارند… بیشتر »

هدفمند کردن حمایت از کالای ایرانی

​حمایت از کالای ایرانی باید در راستای تولید باشد. اطراف هر کدام از ما صنایع و تولید کننده‌های کوچکی هستند که اگر حمایت نشوند ورشکسته می‌شوند و ترجیح می‌دهند دست از تولید بردارند و به سیل توزیع کنندگان و مشاغل دیگر روی بیاورند. اولین وظیفه‌ی ما در بازار… بیشتر »

فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْكَ

«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْكَ، وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيكَ، مُسْتَكيناً لَكَ، مُتَضرِّعاً اِلَيْكَ» زبان حال من است این فراز. زبانِ حال بنده‌ای که راه به جایی ندارد. همه خود محتاج‌اند و درمانده؛ به کدام یک می‌توانم تکیه کنم؟! کدام یک پایدارند و باقی؟! نباید… بیشتر »

کتاب «پدر، عشق و پسر» نوشته‌ی سید مهدی شجاعی

کتاب «پدر، عشق و پسر»، از انتشارات نیستان در سال ۹۳ به چاپ سی و ششم می‌رسد. کتاب ۸۷ صفحه است و ۵۸۰۰ قیمت دارد. با قیمت دلار نجومی بعد از تصویب برجام قیمت کتاب تا کدام فلک بالا رفته باشد را نمی‌دانم. سیف بن ذی یَزَن اسبی به نام «عقاب» را به محمد پنج ساله… بیشتر »

ال‌جی کا تن

دارم خواب‌های دیشب و پریشب و چند شب پیش رو زیر و رو می‌کنم که ببینم این مصیبت نازله، تعبیر کدوم یک بوده. شاید هم آه و ناله همین بچه‌ها پشت سرم بود. شاید هم عاق والدین شدم. الله اعلم. عمو میگه «یه امشب پا شدی آشپزی کنی، چشم خوردی». به نظر شما به حال… بیشتر »

خشم روشنک

یک چالش کتابخوانی برای ایام نوروز برگزار کردم. با توجه به چالش‌های آبکی این روزها که در فضای مجازی دست به دست می‌شود، چنین چالش‌هایی لازم بوده و هست. هر چند که این فرهنگ سازی‌ها نیاز به مشارکت عمومی دارد. چالش خوبی بود و خوب پیش رفت. تجربه جالبی هم شد.… بیشتر »

وَاْسمَعْ نِدائي...

 «وَاْسمَعْ نِدائي اِذا نادَيْتُكَ، وَاَقْبِلْ عَليَّ اِذا ناجَيْتُكَ» می‌دانم که گاهی بعضی از بندگان ناسپاست را پس می‌زنی و صدایشان را نمی‌شنوی. حال تو را صدا می‌زنم که مطمئن بشوم از آنها نیستم، صدایم را می‌شنوی و مرا به خودم واگذار نکرده‌ای. با تو… بیشتر »

الهی هب لي قلباً...

 «اِلـهي هَبْ لي قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ» قلبم را از شوق خودت چنان پر کن که چشم و دل سیر بشوم. محبت غیر تو در دلم جا خوش نکند، دل بسته‌ی غیر تو نشوم، همه‌ چیز در نظرم محقر و خوار بشود الا تو و آنچه که تو می‌پسندی. همین قلب و شوق درونش ریسمانی… بیشتر »

استاد محبوب من

نام پروفایلش «صداقت» بود. همه به اسم استاد صداقت می‌شناختیمش. نام واقعی‌شان زهره جمالی‌زواره است‌. در کوثرنت هر دو در یک گروهی عضو بودیم. خانم جمالی یک ایده‌ای برای رشد شبکه مطرح کردند که همان ایده را با اندکی تفاوت و تقریبا با همان نام، من هم مطرح کرده… بیشتر »

استاد محبوب من

وقتی وارد شبکه شدم، در مدت کمی با اکثر کاربران آشنا و دوست شدم. از جمله استاد عزیزم سرکار خانم اکرم السادات موسوی. دوستانی که قبل از من در شبکه فعال بودند گفتند که از اساتید بزرگ و دست به قلم هستند. به رواقشان سر زدم. زیاد حضور نداشتند. ظاهرا سرشان شلوغ… بیشتر »

نیمه شعبان

غسل کردم، وضو گرفتم و مفاتیح را روبرویم گشودم. اعمال نیمه شعبان را در حد توانم به‌ جا آوردم. لابه‌لای فراز‌ها و مناجات‌ها مرغ خیالم یک دور، دور دنیا ‌می‌زد. تا نصف دعا رفتم و دوباره از اول همراه با معنی خواندم که بیشتر روی مضامین تمرکز کنم. تو گشت و… بیشتر »

ناهار کاری مسجد

خودشان، خودشان را به صرف ساندویج مهمان کرده بودند. مرا شارژ می‌کردند که به کربلایی بگویم بدون ساندویچ به مسجد نیاید. هدهد می‌گفت: «خانم شما زبون ندارید. زنگ بزنید، گوشی رو بدید خودم حرف می‌زنم. من با همین روش کلی چی خوردم». از صبح داشتند تو مسجد کار… بیشتر »

یکی مثل من در من

تا حالا یک زن باردار بدویار از نزدیک ندیده بودم. فکر می‌کردم این همه ادا و اطوار مال تو فیلم‌هاست. از اطرافیان هر که را می‌دیدم زودی بچه‌شان به دنیا می‌آمد و ما متوجه نمی‌شدیم که نه ماه می‌گذشت. فقط وقتی هم‌بازی بچگی‌هایم باردار شد، دست روی شکمش… بیشتر »

استاد پر انرژی و کلاس کار تشکیلاتی

از صبح که زدم بیرون گیر کار و بار بودم. حالا هم باید بروم دوره. کدام دوره؟ «مدیریت فرهنگی و تربیت نیروی انسانی کارآمد؛ اصول و مبانی کار تشکیلاتی، آموزش تشکیلات اسلامی». اسمش را باید با تریلی به دوش کشید. از ساعت ۱۴ تا ۱۹. برای منی که نه صبحانه خوردم و… بیشتر »

سومین جلسه فیلمنامه نویسی

تکلیف جلسه قبل این بود که دو دقیقه‌ی اول فیلمی را به رشته‌ی تحریر دربیاوریم. در واقع باید فیلمنامه معکوس می‌نوشتیم. صبح از خواب بیدار شدم. جلسه‌ی امروز مسجد که هماهنگ شد، لپ تاپ را باز کردم. یکی دو تا فیلم بود که دوبله نبود و زیر نویس هم نداشت. فیلم سوم… بیشتر »