وبلاگ

توضیح وبلاگ من

آرشیو برای: "دی 1396"

قهرمان زندگی

برای بازیگری قبول شدم. در یک فیلمی به اسم «زندگی» ایفای نقش کردم. هر دو ما قهرمان و نقش اول «زندگی» بودیم. اما او فردی بود که زیاد دروغ می گفت، حتی در «زندگی». حالا من باید آنقدر خوب بازی کنم که کاستی های نقش او به چشم نیاید تا «زندگی» به آخر برسد. اگر… بیشتر »

کتاب «مدیر مدرسه»، نوشته جلال آل‌احمد

اولین کتابی که از جلال آل احمد خواندم خسی در میقات بود. بعضی از پاراگراف‌هایش خیلی عالی و ناب بود. باب بی انصافی‌های این روزها تو کوچه و بازار. حالا مدیر مدرسه را شروع کردم. هشتاد صفحه را خواندم. صد و خورده‌ای صفحه باقی مانده. یک بچه را گفته بود شبیه… بیشتر »

در اندیشه بزرگ شدن

خسته و کوفته با زهرا آمدیم. من که حسابی کمرم درد گرفته بود. وقتی رسیدم خانه از بازو تا ساعدم درد می‌کرد. از بسکه تی کشیدیم. تو راه، سفرنامه نیمروزی مشهد را برای زهرا تعریف کردم. ساعت چند رسیدم. کی بود و کی‌ نبود. زهرا گفت «تجربه خوبیه. آدم وقتی تنهایی… بیشتر »

من روشنک بنت سینا در اندیشه‌ی پروازم

کلی برای دیگران سوال شده که یعنی چی؟ ازم می‌پرسند اسم پدرت سیناست؟ نکند دوست داری اسم شوهرت سینا باشد و اسم دخترت روشنک؟ منظورت از روشنک، روشنگری است؟ منظور از دراندیشه‌ی پرواز شهادت است؟ پرواز علمی است؟ شوهر کردن است؟ بقیه‌اش یادم نمی‌آید. اینها تفسیر… بیشتر »

نمایندگان مجلس از دولت توضیح بخواهند

مطالبات مردم از دولت و اعتراضشان نسبت به گرانی‌ها عمومی شده است. قبلا هم معترض بودند. ولی نه دولت صدایشان را شنید و نه مجلس. حالا دارند مطالبات خود را راهی خیابان می‌کنند شاید همان‌هایی که از کف این خیابانها رأی جمع کردند، پنبه‌ها را از گوششان بیرون… بیشتر »

ارث زورکی

خدا بیامرز، خیلی با انصاف بود. قبل از اینکه سرش را زمین بگذارد، مال و میراثش را به حق تقسیم کرد. وصیت کرده بود طبق همین عمل کنند مبادا تنش در قبر برلرزد. این بچه‌ی آخری، خیلی عتیقه بود. به نان شب محتاج بود، ولی ارثیه را نمی‌پذیرفت. چه خانه‌‌ی خوبی بهش… بیشتر »

باربی و نجات کهکشان

کله‌ی سحر دنبال یک عکس تو نت می‌گشتم. سر از «باربی و استار لایت» در آوردم. ستاره‌ها به هم‌ریخته شدند. نورشان کم شده است. تاریکی همه جا را فرا گرفته. یک نفر کهکشان را نجات می‌دهد. آن یک نفر کیست؟ باربی. باربی در جنگل با پدرش زندگی می‌کند. با رقص و آواز… بیشتر »

کاش مادر نمی‌شدی!

خیلی شنیدیم و شنیدید که «از دامن زن مرد به معراج می‌رود». برعکس این شعار هم صادق است. در دامن مادری مثل حضرت زهرا قطعا باید افرادی مثل امام حسن و امام حسین رشد کنند. حالا ایشان حضرت زهرا بودند، ما که نیستیم!  «شیرم را حلال نمی‌کنم اگر دستت به گناه آلوده… بیشتر »

حالا من چی بپوشم؟

ترجیح می‌دهم هی بدنم را بخارانم و قرمزی خون زیر پوستم را با چشمانم ببینم، تا اینکه بخواهم یک قدم عقب‌تر بروم. نشستن تا یک وجبی بخاری لذتی دارد که چند وجب عقب‌تر ندارد. مامان که دقیقا باید همانجایی بنشیند که من می‌خواهم بنشینم. می‌روم نزدیک مامان… بیشتر »

مشهدی در راه است

شماره خراسان رضوی افتاد رو گوشی. آن قدر خجالت زده شدم که گفتم جواب ندهم. کمی تأمل کردم. دیدم اصلا شایسته نیست. با کلی شرمندگی جواب دادم. متن‌ها آن چیزی که باید بشود، نمی‌شود. حالا باید دوباره می‌گفتم «می‌نویسم براتون می‌فرستم». ولی این دفعه گفتند… بیشتر »