ابن مشغله از نوجوانی و جوانی دارد دنبال شغل میگردد. سر کار هم میرود. اما بعد از چند ماهی دوام نمیآورد و به دلیلی سر یک کار دیگری میرود. زبان زد همه میشود. همه میدانند که شغل جدید هم برایش ماندگار نیست. همه میگویند دمدمی مزاج است. خودتان کتاب را بخوانید. جالب است.
کتاب را که خواندم، از ابتدا خودم را تصور میکردم. انگار که ابن مشغله خودِ خودِ من بودم. خیلی عالی بود. تو این کتاب حسابی دلم کشید خود نادر ابراهیمی را بشناسم. از فردا تو گوگل دنبالش میگردم که بیشتر بشناسمش. احتمالا از دوستانم در موردش بپرسم. حکایت کتاب حکایت خیلی از ما و جامعه است. نان خوردن به هر قیمتی یک ارزش محسوب میشود. اگر جز این باشی همه تو را دیوانه تصور میکنند. پول حرف اول را میزند. البته حین خواندن خیلی دلم میخواست یک نفر کنارم بود و ابن مشغله را برایم نقد میکرد. ولی کسی نبود. اگر کسی هم پیدا شود، دیدگاه خودش را میگوید. ممکن است دیدگاهش درست باشد و ممکن است غلط باشد. تو این جور چیزها، دیدگاه درست و واحدی وجود ندارد. چون دیدگاهها، اعتقادات و جهانبینیها و راه و روشهای آدمها متفاوت است. هر کسی حرف و سلیقهی خودش را درست میبیند و سعی میکند به خورد دیگران بدهد. حالا این ابن مشغله را باید طبق اعتقادات و راه و روش خودم بسنجم. آخر کتاب فهرستی از کتابهای دیگرش برای بزرگسال و کودک و فیلمنامه و نمایشنامه و غیرهاش بود. یک کارنامه پر و پیمان. این خیلی عالی است. خوشم میآید ازش. بروم دنبالش ببینم واقعا ازش خوشم میآید یا نه.
این کتاب را یکی از اهل رسانه بهم داد. اگر همینطور پیش برود، مرا حسابی مدیون و بندهی خود میکند. کاش همهی خوانندههایم این طور بودند. یعنی به قصد رشد دادن من، مرا دنبال میکردند و اینقدر ملاحظه و محافظه کاری نمیکردند. انتقاد میکردند.پیشنهاد میدادند و غیره. باز خدا سایه همین خوانندههایی که یواشکی و نیمه شب میآیند و میروند را از سرمان کم نکند. انرژی میگیریم با اینها.